اسلایدر / مهمترین مطالب

جزوه سمینار مارکسیسم

این مطلب خلاصه‌ای از آنچه که در سطح کلاس درس سمینار مسائل مارکسیسم در مقطع کارشناسی‌ارشد علوم‌سیاسی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد زاهدان توسط دکتر امیر دبیری‌مهر (به عنوان مطالب کلاسی و جزوه) ارائه گردیده است و دانشجویان گرامی می‌توانند در ادامه مطلب به این جزوه دسترسی پید

 

منبع اصلی مطلب

مارکسیسم چه اهمیتی دارد؟ چرا کارل مارکس شخصیت تأثیرگذاری در تاریخ است؟

این موضوع از دو منظر قابل‌بررسی است اول از منظر عینی است از این بابت که مسائل مارکسیسم بالغ‌بر ۱۰۰ سال اندیشه‌های جهان را تحت تأثیر خودش قرار داد. اما ازنظر ذهنی ما با یک شخصیت ذو ابعاد روبرو هستیم به نام کارل مارکس، یک روزنامه نگار هست، یک فیلسوف، یک اقتصاددان، یک حقوق دان، یک جامعه شناس، یک کنشگر سیاسی است که دنبال بهم زدن نظام کاپیتالیسم در اروپاست. بانی و بنیانگذار مارکسیسم هست، مارکسیسم بعد از مارکس ادامه پیدا می‌کند و تغییراتی پیدا می‌کند.

موضوع دیگر مسئله سوسیالیسم هست که از یک نظر تقدم دارد بر مارکسیسم. دولت‌های اسکاندیناوی سیاست سوسیالیستی دارند. کمونیسم با مارکسیسم فرق دارد. استالینیسم شوروی یکی از شاخه‌های مارکسیسم است، می‌شود مخالف شوروی سابق بود اما طرفدار مارکسیسم بود. استالینیسم یک شیوه استبدادی حکومت زیر پرچم مارکسیسم است و در نهایت مارکسیسم اروپایی را داریم. کتاب مانیفست مهمترین انجیل مارکسیسم است. محکمات مارکسیسم، در کتاب مانیفست آمده است. ما می‌خواهیم به ریشه مارکسیسم که در اوایل قرن ۱۹ رونق گرفت بپردازیم.

* یکی از واژه‌های مهم در کتاب مانیفست، واژه مالکیت است، یکی ثروت، یکی عدالت، توزیع، درآمد، برابری، پرولتاریا (طبقه کارگر)، مفهوم کار، مسئله ارث و وراثت، ارزش افزوده، سرمایه و سرمایه داری.

سوسیالیست‌های تخیلی

ریشه‌های سوسیالیستی را می‌توان در آرای سن سیمون، فوریه، اوون، لوئی بلان و پرودون جستجو کرد. به اینها می گویند سوسیالیست‌های تخیلی. این‌ها همه متعلق به قبل از قرن ۱۹ هستند.

واژه سوسیالیست در ۱۸۳۲ از سوی پیرلورو، ازپیروان سن سیمون در برابر اندویدیولیسم (فرد گرایی) مطرح شد. تخیل گرایی یعنی دولتی که سیاسی نیست بلکه دولت را صنعتی، تولید کننده، وام دهنده، سازمان دهندهٔ تولید و مقسم مشاغل می‌دانند و می‌خواهند. دولت یک امر ظاهری است آنچه که مهم است تولید و ایجاد شغل است. برای نمونه سن سیمون به مالکیت خصوصی، وراثت و درآمدهای بدون کار حمله می‌کرد.

فوریه معتقد بود سرمایه داری برای شکل گیری آزادی انسان‌ها مناسب نیست، از صنعت انتقاد می‌کرد، ارزش اضافی را به زیان طبقه کارگر می‌دانست. حمله به طبقه اشراف جدید یا صاحبان صنایع بزرگ به خاطر چپاول ثروت‌های ملی، فوریه معتقد هست آزادی سیاسی و حاکمیت ملی ظاهر سازی است. فوریه می‌گوید: ملتی که از شدت گرسنگی در حال مردن است فرمانروای خنده آوری است. منظورش حمله به دموکراسی و آزادی است چرا که مردم دارند که از گرسنگی می‌میرند.

او معتقد بود سرمایه داری یعنی منافع خصوصی و رقابت آزاد که با نظم طبیعی سازگار نیست.

لوئی بلان: طرفدار حکومت علمی بود یعنی سرمایه گذاری دولت در کارگاهها و ایجاد اشتغال و پرهیز از نتایج حکومت اتفاقی. به نظر او در کتاب سازمان کار ۱۸۳۹ از این طریق (حکومت علمی) صنایع خصوصی در رقابت با کارگاههای اجتماعی فرو می‌پاشند چون دولت ذینفع نیست.

پرودون: در کتاب اولین یاد بود درباره مالکیت (۱۸۴۰)، مالکیت را دزدی خواند زیرا باعث کسب درآمد بدون کار می‌شود. آثار دیگر پرودون تناقضات اقتصادی و فلسفه فقر است (۱۸۴۶) او کمونیسم را خشن می‌دانست زیرا کمونیست‌ها معتقد بودند سوسیالیسم از ابتدا در سالن‌ها (اتاق‌های شیک و مجلل، حال و پذیرایی) پا به عرصه وجود گذاشته است و در پی ترمیم بنای کهنه کاپیتالیسم است و به جای تحریک کارگران (پرولتاریاهمه طبقات تحت استعمارش) برای ویران ساختن آن (کاپیتالیسم) و ایجاد دنیایی تازه (کمونیسم) می‌کوشد شکاف‌های آن را بپوشاند و بر روی پایه‌های پوسیده و فاسد سرمایه داری بنای جدید ایجاد کند.

 

کارل مارکس

مارکس متولد ۱۸۱۸ است، یهودی تبار بود، وکیل زاده، آلمانی، باهوش، کتابخوان و پرخوان، علاقه مند به تاریخ، فلسفه و حقوق و از پیروان چپ گرای هگل بود. اجازه تدریس در دانشگاه پروس را نیافت به همین خاطر وارد کار روزنامه نگاری شد، در ۱۸۴۳ در آلمان ممنوع القلم شد و به پاریس مهاجرت کرد ودر پاریس با پرودون آشنا شد و از آنجا بود که به اقتصاد سیاسی گرایش پیدا کرد ودر ۱۸۴۵ به تقاضای سفیر پروس از فرانسه تبعید شد و به بروکسل پناه برد.

همکاری با انگلس در بروکسل شروع شد و از آنجا بود که در همکاری با هم نظریه ماتریالیسم دیالکتیک یا هگلیسم وارونه را مطرح کردند. پرودون در نامه ۱۷ می ۱۸۴۶ به مارکس در پاسخ برای همکاری با آن‌ها (مارکس، انگلس) نوشت: به خاطر خدا پس از آنکه فلسفه‌های جزمی یا دگماتیسم را از میان برداشتیم به هیچ وجه در فکر آن نباشیم تا به نوبه خود مردم را در افکار و نظریات تازه در بند بکشیم. از خود پیشوایانی در یک دین جدید به وجود نیاوریم حتی اگر این دین عقلانی باشد.

اما مارکس و انگلس در ۱۹۴۷ اولین کنگره محرمانه در لندن را زیر عنوان جمعیت بین المللی کارگران را تشکیل دادند و مجله کمونیست را با شعار “زحمت کشان تمام دنیا متحد شوید”، منتشر کردند. (مهم‌ترین شعار کمونیسم تا به حال) وجایگزین شعار انقلاب کبیر فرانسه گردید که تمام انسان‌ها برادرند. در دومین کنگره لندن تصویب کردند بروژوازی و سرمایه داری را براندازند وحکومت پرولتاریا را راه بیندازند وجامعه نوین بی طبقه و بدون مالکیت خصوصی ایجاد کنند. همین اساسنامهٔ کمونیست‌ها بر شور انقلاب فوریه ۱۸۴۸ در پاریس بسیار مؤثر بود.

* مانیفست: روح این مانیفست اینست که کمونیست‌ها در هر جای جهان از هر جنبش انقلابی که در برابر وضع سیاسی و اجتماعی موجود قد علم می‌کند حمایت می‌کند. این مانیفست چهار بخش دارد، در بخش اول بروژوا، پرولتر و کمونیست سه عامل مهم تحول تاریخی شناخته شده‌اند.

* به نظر انگلس تاریخ چیزی نیست جز مبارزه طبقات استثمار شده و استثمارگر، حاکم و محکوم اما بعد از کمون اولیه یا مالکیت اشتراکی در قرن ۱۹، پرولتاریا یعنی قشر استثمار شده و زیر ستم دیگر قادر به رهانیدن خود از چنگال طبقه استثمارگر سرمایه دار نیست.

*ماتریالیسم تاریخی مبتنی است بر ۲ عامل تولید اقتصادی و سازمان اجتماعی و ماتریالیسم دیالکتیک منطبق کردن یک فلسفه کلی طبیعت و انسان بر تاریخ است. فلسفه آلمانی یعنی فلسفه کانت، هگل و فیخته در ذهن گرایی و اصالت ذهن به افراط کشیده شده بود.

هگل دنیا واقعی را به جز تحقق یافتن تدریجی تصور محض و مطلق که از ابدیت وجود داشته چیز دیگری نمی‌دانست. پیروان راست گرای هگل این مفهوم را با مسیحت و تعالیم دینی پیوند زده‌اند. اما پیروان چپ گرای هگل مانند فویر باخ و مارکس معتقدند دنیای مادی یعنی دنیایی که با حواس انسان سر وکار دارد یگانه واقعیت موجود است و مافوق طبیعت و هر آنچه که مافوق طبیعت متصور است تنها و تنها وتنها محصول تخیل انسان‌های مذهبی است. این تصورات، پرتوهای وهمی و ساخته و پرداخته ذهن انسان است و آنچه که به عنوان شعور و تعقل می‌شناسیم نیز در اندامی مادی یعنی مغز شکل می‌گیرد ولاغیر.

*مارکس و انگلس هر چند ذهن گرایی هگل را با ماتریالیسم رد می‌کند اما متود یا روش تحقیق او را برای نیل به حقیقت ومعرفت حفظ می‌کنند که همان دیالکتیک هگلی است که به نظر آن‌ها حربه مؤثر انقلابی است. متود دیالکتیک که برآمده از تفکر هراکلیک (فیلسوف یونانی ۵۰۰ سال قبل از میلاد است)، این نگره اشیا را به عنوان فرآیندها یا واقعیت‌های محرکی می‌داند که در تلاطم لا ینقطع زندگی بطور مداوم در حال تکریم و تکامل هستند بر این اساس دوگانه‌ای ازلی مانند خیر وشر، درستی و نادرستی، حق و باطل وجود ندارد بلکه هر واقعیت بوسیله ازدادی که خود مولد و در عین حال راهگشای آن‌هاست و بوسیله جهش‌های پی در پی که آمادگی پیدا کرده‌اند رو به پیشرفت است. پس در نتیجه ماتریالیسم بدین معنا هیچ ربطی به معنای عامیانه ماتریالیسم یا مادی گرایی به معنای مال پرستی وسفته بازی و عیش و نوش ندارد.

 

ماتریالیسم تاریخی:

تاریخ نمی‌تواند تنها برتصور محض مبتنی باشد ومبنای آن در زندگی مادی است (این نقطه مقابل اندیشه هگل است) درک اشکال سیاسی دولت‌ها، ایدئولوژی‌ها، مذاهب، هنر، فلسفه و … در گرو درک روابط مادی زندگی است. به نظر مارکس انسان‌ها فارغ از اراده خود روابط مشخصی را برقرار می‌کنند که می‌توان آن را روابط تولیدی نام نهاد. که این روابط ساختار اقتصادی جامعه را می‌سازد به این می گوییم تولید اجتماعی وسایل زندگی و این زیر بنای اصلی وبنیادی است که بر روی آن رو بنایی در برگیرنده روابط حقوقی، سیاسی، فکری و ایدئولوژیکی قرارگرفته است. یک شیوه تولید معین مانند آسیاب دستی در دوره فئودالیسم الزاماً ساختار اجتماعی مبتنی بر تقسیم طبقاتی را می‌سازد و از آن، سازمان سیاسی حقوقی احساسی وفکری خاص حاصل می‌شود که ربطی به ذهن و درک آدمی ندارد.

هگل می‌گوید: تقدم ذهن بر عین، روح بر تاریخ

مارکسیست— شیوه تولید، ابزار تولید و سبک زندگی اقتصادی — فرهنگ ما را می‌سازد، احساس ما را می‌سازد، روابط و مناسبات را می‌سازد و… منظور از زیر بنا که اقتصاد است در مارکسیسم همین است.

***مارکس می‌گوید این شعور آدمی نیست که نحوه زیستن او را تأمین می‌کند بلکه بر عکس نحوه زندگی اجتماعی است که به شعور او شکل می‌بخشد. پراکسیسم به یک معنا همین معنا را متوجه می‌کند در نتیجه می‌توان گفت M پیش از آنکه یک مکتب سیاسی یا اقتصادی باشد یک مکتب فلسفی و بخصوص یک فلسفه تاریخی است. مارکسیسم به عزلت و گوشه نشینی فکر نمی‌کند بلکه به صحنه ومیدان عمل نگاه می‌کند

در واقع پرولتاریا می‌شود آنتی تز، تز می‌شود بروژوازی، سنتز می‌شود جامعه بدون طبقه.

به نظر مارکس بورژوازی مناسبات فرهنگی و احساسی را نیز بر هم زده است. او در کتاب فقر فلسفه که در برابر فلسفه فقر پرودون نوشته شد قدرت سیاسی را بیان رسمی خصومت طبقات اجتماعی در جامعه در سرمایه داری می‌دانست. قدرت سازمان یافته یک طبقه به منظور تحت فشار قرار دادن طبقه‌ای دیگر. بنابراین پرولتاریا باید قدرت سیاسی داشته باشد تا با کمک آن بتواند تمامی سرمایه را از چنگ بروژوازی بیرون آورد و تمام وسایل تولید را در دست دولت یعنی پرولتاریایی که مبدل به طبقه حاکم شده متمرکز کند و مناسبات تولید قبلی را در هم ریزد و در این مسیر هرگونه خشونت و تعدی مجازات است مانند سلب مالکیت و کار اجباری تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا. الهام بخش آنجا بوده، مارکس گفته خشونت آزاد است، خشونت در اقتصاد، اسلام کجا اجازه داده شما ورود کنید به حریم مردم و حریم خصوصی مردم، در صورت مصادره اموال دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می‌شود در اینجا به دیکتاتوری انقلابی. انباشت سرمایه در قالب ارث ربطی به دوات‌ها و حکومت‌ها ندارد و اسلام هم اجازه مصادره اموال را نداده است. سلب مالکیت، خشونت آمیزترین نوع فشار اقتصادی است.

 

هژمونی گرامشی:

هژمونی یعنی سلطه فراگیر فکری و هنری. منظور از هژمونی سلطه فکری و فرهنگی است اما در آن جبر نیست. گرامشی معتقد است در مهمترین اقدام انقلابی تبیین مواضع ضد سر مایه داری و ضد فاشیستی به گونه‌ای که پیروان مارکسیسم به اندیشه‌ها ایمان بیاورند. یعنی عمل مبتنی بر باور عمیق باشد. در قرن بیستم هژمونی سلطه فکری و فرهنگی است و در آن اجبار و اکراه نیست، هژمونی کاملاً مبتنی بر پذیرش است.

 

مکتب ارتدکس:

مکتب فرانکفورتی‌ها انسان‌های بسیار باهوش پیش گو به معنای علمی هستند در اوج دوران حاکمیت سرمایه داری در غرب خیلی هوشیارانه کوشیدند که چه آسیب‌هایی نظام سرمایه داری را تهدید می‌کنند و زندگی عقلانی و تفاهمی انسان را تهدید می‌کند که یکی از آنها بحث فناوری بود. هربرت ماکوزه پنبه سرمایه داری را روی آب می‌ریزد و خیلی دقیق نظام سرمایه داری را علاج می‌کند و مناسبات پنهان نظام سرمایه داری را بخوبی آشکار کردند. یکی از مناسبات پنهان را که مصرف است مارکوزه آشکار می‌کند. مارکوزه بحث نیازهای راستین و کاذب را مطرح می‌کند بسیاری از گرفتاری‌های امروزی بشر براساس نیازهای کاذب است.

مارکسیسم ارتدکس اولین جریان مارکسیستی هستند که مهمترین شخصیت آن کارل کائوتسکی است. کائوتسکی به شدت تحت تاثیرکتاب آنتی دورینگ انگلس بود و همچنین نظریه تکامل داروین.

به نظر او شرایط عینی اقتصادی تعیین کننده جهت و ماهیت و عمل انسان است. تفاوت میان هدف‌های مذهبی و نظامی و خانوادگی به تفاوت در ساختار اقتصادی برمی گردد. به نظر کائوتسکی وقوع انقلاب بیشتر از آنکه وظیفه انقلابیون و کارگران باشد در واقع اجتناب ناپذیر است و آماده ساختن کارگر و حزب برای انقلاب اصلاً جایگاهی نداشت و این یعنی دترمینیسم (جبریت تاریخی)

پرولتاریا باید از شتاب زدگی پرهیز کند به نظر او اهداف اصلی انقلاب سوسیالیستی: آزادی سیاسی، برابری اقتصادی وعدالت اجتماعی است و تنها با تصرف قدرت بوسیله اکثریت یعنی پرولتاریا می‌توان لوازم تحقق این آمال را فراهم آورد اما با مواضع انقلابی نه با ایجاد انقلاب. به نظر او ایجاد انقلاب به همان اندازه‌ای از توانایی و حدود ما خارج است که جلوگیری آن از حد و توانایی مخالفان آن خارج است. به نظر او سوسیال دموکرات‌ها باید در انتخابات قدرت را کسب کنند تا مورد حمایت طبقه کارگر قرار بگیرند. به نظر او روسیه ازنظر مرحله توسعه اقتصادی شرایط لازم ساختاری برای وقوع انقلاب سوسیالیستی را نداشت و بلشویک‌ها می‌خواستند فرآیند اجتناب ناپذیری و ضرورت تاریخ را به حکم زور جلو بیندازند که این خلاف آرا مارکس است. ازنظر کائوتسکی ولیمهٔ آن دیکتاتوری فردی خواهد بود. او سه کتاب در نقد بلشوئیسم نوشت: تروریسم وکمونیسم (۱۹۱۹) از دموکراسی تا بردگی (۱۹۲۱) و بلشوئیسم دربن بست (۱۹۳۰) او به پیوند درون سوسیالیسم و دموکراسی باور داشت و از دیکتاتوری پرولتاریا نیز حمایت می‌کرد زیرا آن را مقوم دموکراسی می‌دانست. از اهمیت کائوتسکی می‌توان گفت که مارکسیسم به معنای رایج‌تر در آن زمان تنها نتیجه همکاری او با انگلس در سال‌های (۱۸۸۳- ۱۸۹۵) بود.

دیدگاه پلخانف: او رهبرجنبش سوسیال دموکراسی روسیه بود. لنین از پیروان او بود. مدافع فکری مارکسیسم بود. دغدغه اصلی او نقش فرد در تاریخ بودکه در قیاس با نیروهای اجتماعی کدام در سیر حوادث مؤثر است. او معتقد بود شرایط وقوع اعمال قهرمانانه فردی به هر حال ساخته خود قهرمان نیست هر چند نقش قهرمانان را به مثابه یک تصادف نمی‌توان نادیده گرفت. این نیروهای اجتماعی هر عصری هستند که قهرمانان هر عصر را تولید و گزینش می‌کنند و قهرمانان ابزار نیروهای اجتماعی هستند و گروهای اجتماعی نیز محصول شیوه تولید هستند به نظر او انقلاب فرانسه در پایان قرن ۱۸ نیاز اجتماعی برای برداشتن نهادهای هماهنگ با نظام اقتصادی مستقر بود. و مردانی مانند روبسپر و ناپلئون بیش از دیگران متعهد برآوردن این نیاز بودند و این گونه نبود اگر آنها نبودند انقلاب رخ نمی‌داد و ژاکوبن ها به هر حال دیرتر یا زودتر سقوط می‌کردند. زیرا گروه‌های اجتماعی حامی روبسپر آمادگی حفظ قدرت سیاسی در دراز مدت را نداشتند. او حتی پیدایش تنوع و افول اشکال گوناگون هنری را نیز تابعی از شیوه تولید می‌دانست مانند رابطه زیبایی و گران بهایی مانند طلا و جواهرات وی عمیقاً باور داشت سوسیالیسم نمی‌تواند در اقتصاد توسعه نیافته استقرار یابد. وی در سال ۱۸۸۴ اعلام کرد در صورتی که سوسیالیسم به زور ایجاد شود به نحوی اجتناب ناپذیر به نظام سیاسی نا خوشایند مانند استبداد تزاری یا امپراتوری چین خواهد انجامید از این رو به مارکسیسم دموکراسی معتقد بود.

 

کمینترن یا بین الملل اول و دوم:

جنبش بین المللی کارگران یعنی فراتر از یک کشور که منجر به انجمن بین المللی کارگران در سال ۱۸۶۴ در لندن شد. بین الملل اول است یا کمینترن اول است که تحت نفوذ مارکس بود. و بخاطر اختلاف طرفداران او با باکونین و پرودون در سال ۱۸۷۶ فرو پاشید و وظیفه ادامه جنبش پرولتاریایی به عهده احزاب ملی افتاد. تا اینکه در سال ۱۸۷۹ دو کنگره بین المللی در پاریس با هدف بزرگداشت صدمین سال زندان در باستیل تشکیل شد و هر دو سال یکبار استقرار یافت و در سال ۱۹۱۴ تا آغاز جنگ جهانی اول بین الملل دوم هم فروپاشید زیرا جنبش کارگری نتوانست بر نیروهای جنگ طلب نا سیونالیست غلبه کند اما مجدداً در ۱۹۱۹ تجدید حیات یافت تا سال ۱۹۴۶ که تغییر نام داد به انتر ناسیونال یا کمینترن یا بین الملل سوم.

کمونیست و مأموریت کمونیست‌ها:

کمونیست با نیروی روشن بینی و آگاهی خود، تلاش و ظرفیت‌های پرو لتاریا را به ثمر می نشاند، تفکر علمی را در اختیار بروژوا قرار می‌دهد و از سوسیالیزم تخیلی فا صله می‌گیرد. کمونیست‌ها مدعی‌اند به آن‌ها انتقاد می‌شود که می‌خواهند مالکیت خصوصی، آزادی، فردیت، فرهنگ، حقوق، خانواده، میهن، اخلاق، و دین را از میان بردارند گوئی حقایقی از این دست در گذشته بوده است. به نظر K همواره تصورات حاکم بر جامعه همان تصورات طبقه حاکم بوده بنا به میل خود، خواسته‌های خاص خود را درباره تولید و مالکیت به صورت قوانین جاوید طبیعت و تعقل در آورده است و همواره دستاوردهای اخلاقی و معنوی با تولیدات مادی هماهنگ بوده است حتی شعور و ادراک فردی رنگ و بوی وضع اجتماعی داشته است. به نظر کمونیست‌ها مالکیت ثمره کار شخصی نیست یک درآمد دسته جمعی و اجتماعی است که نتیجه کار پرولترها یا زحمتکشان است و داشتن این محصولات برای پرولترها منع نشده است زیرا داشتن این حد از مالکیت موجب حفظ موجودیت ضعیف آن‌ها می‌شود در نتیجه الغای ما لکیت بطور کلی هدف کمونیست نیست بلکه الغای مالکیت مدرن و خصوصی است که بر مبنای تنازع طبقات و استثمار عده‌ای به وسیله دیگران صورت گرفته است.

در واقع در سرمایه داری مالکیت نه دهم ۹٪ یا ۹۹ درصد جامعه ملغی شده است و شرط لازم وجود مالکیت برای عده‌ای نبود مالکیت برای اکثریت جامعه است. کمونیسم با آزادی فردی و شخصیت بشر مخالف نیست بلکه با اعضای آن برای سرمایه داران مخالف است و در صدد الغای آن است. فرهنگی هم که بورژوازی برای از میان رفتن آن‌ها توسط کمونیست‌ها اشک می‌ریزد عبارت از تربیتی است که به تعداد بی شماری از مردم برای مبدل ساختن آن‌ها به ماشین داده می‌شود و لغو مالکیت خصوصی را با مفاهیم آزادی و فرهنگ و حقوق. از دیدگاه بورژوازی مرتبط ساختن و از آن بهره جوئی کردن نوعی سفسطه یا مغلطه است. به هر حال مانیفیست و جنبش کمونسیتی از ۱۸۴۸ تا ۱۸۸۳ که مارکس از جهان چشم فرو بست در حال نوسان بود اما در ۱۸۷۵ رو به فزونی گذاشت. انگلس هم درمی ۱۸۹۰ نوشت: “ای کاش مارکس زنده بود و اتحاد کارگران را علیه سرمایه داری و مالکان زمین می‌دید.”

 

کورپوراتیسم

ریشه این دولت در الگوی فاشیستی است که شکل اولیه آن در ایتالیا بوجود آمد و در مدل (دولت کورپوراتیسمی) بازسازی می‌شود. در دولت کورپوراتیستی دولت نهادها، اصناف، تشکلات، کارخانه‌ها را در انباشت سرمایه و حوزه اقتصاد مورد شناسایی قرار می دهدو یکسری امتیازاتی به آن‌ها می‌دهد تا سیاستهای اقتصادی خود را از طریق اینها اعمال کند و مشروعیت خود را حفظ کند نوع آمرانه آن در دولت‌های فاشیستی است.

در نظام کورپوراتیستی افراد نسبت به گروه و جمعی که در آن عضو هستند شناخته می‌شوند و دارای اعتبار هستند مثلاً در آمریکا اما در فرانسه فردیت اهمیت زیادی دارد. در آمریکا از تشکل‌ها حمایت می‌شود و بنیادهای خیریه زیادی در این کشور وجود دارد و دولت به داد مردم نمی‌رسد. در ایران بعد از انقلاب اسلامی، جمعیت موتلفه اسلامی بارزترین حزب که به الگوی کور پوراتیستی عمل می‌کرد (آقای عسکر اولادی) کارگزاران سازندگی که از دل دولت آقای هاشمی بر آمدند نیز با الگوی کورپوراتیستی عمل می‌کردند در سال ۱۳۷۵٫

 

اگزیستانسیالیست

در لغت به معنای هستی شناسی و در اصطلاح نگاه به زندگی با محوریت آزادی و… می‌باشد. که بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه فلسفه اگزیستانسیالیست بوجود آمد. از این دیدگاه زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. در این نظریه انسان آینده را می‌سازد. مهم‌ترین مفاهیم مارکسیسم اگزیستانسیالیست اختیار و آزادی است. اگزیستانسیالیست یعنی مسئولیت انسانی. اگزیستانسیالیست روی کنش گرایی و پراکسیسم (اراده عملی) خیلی تاکید دارد. جاذبه مارکسیست برای اگزیستانسیالیست مفاهیم انسانی می‌باشد.

نیچه: همانی باش که می‌خواهی بشوی. سوسیالیسم که الان در دنیا حضور دارد در واقع بازسازی مارکسیسم است در واقع مارکسیسم نمرده است ولی کمونیسم مرده است.

مارکسیسم قرن ۲۰ یا مارکسیسم غربی در واقع یک وجه مشترکی است در تمام اندیشه‌های قرن ۲۰ ولی در واقع هر اندیشه‌ای در قرن ۲۰ تار وپودی از اندیشه‌های مارکسیستی دارد.

قرن ۱۹ اوج پوزیتیویسم بود اوج اثبات گرایی، هر کسی که می‌توانست یک نظریه را اثبات کند در اوج بود مثل داروین که داروینیسم را در قرن ۱۹ اثبات کرد.

نقطه تلاقی اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم چیست؟

پراکسیس جز مفاهیم اصلی مارکسیسم است که اگزیستانسیالیسم با آن ارتباط دارد و آن را می‌پذیرد و جذب می‌کند و اگزیستانسیالیسم، دترمینیسم تاریخی را نمی‌پذیرد. جاذبه مارکسیسم برای اگزیستانسیالیسم مفاهیم انسانی و اخلاقی بود. در مارکسیسم سرمایه داری یک الگوی متناقض است و در نتیجه به امپریالیسم روی می‌آورد.

چرا اغلب مارکسیست‌ها با حکومت شوروی (لنینی و استالنیستی) مشکل داشتند؟

این‌ها عمدتاً معتقد بودند که لنین در مقام تئوری و استالین در مقام عمل مارکسیسم را زیر سؤال برده‌اند وتغییر داه اند و یا به تعبیری از آن سو استفاده کرده‌اند. مارکسیسم‌ها هم به لنینیسم، استالینیسم و مائوئسم انتقاد می‌کنند: مارکسیسم یک رویکرد آگاهی بخش است، مسئله‌اش مسئله دولت و حکومت نیست اصلاً مارکسیسم ارتدکس ضد دولت هست. درک مسائل مارکسیسم مهم است حتی در اندیشه‌های سیاسی دیگر، مسائل مارکسیسم در قرن ۲۰ منشأ تحولات زیادی بوده است.

مکتب تجدید نظر طلبی در مارکسیسم

این مکتب با هدف تطبیق مارکسیسم با شرایط متحول سرمایه داری شکل گرفت و برخی از وجوه اندیشه مارکس مورد نقد وبحث قرار گرفت. خاستگاه و منشأ این مکتب از سوسیال دموکراسی آلمان بود البته با گرایش راست گرایانه. مارشال تیتو را تجدید نظر طلب می‌خوانند (کمونیست‌ها)، تجدید نظر طلبی در ادبیات کمونیستی یک دشنام بود (در ادبیات ارتدکس‌ها) خود تیتو هم میلوان جیلاس نویسنده کتاب”طبقه جدید و تجدید نظر طلبی” را تجدید نظر طلب می‌خواند.

به مفهوم اندیشه‌ای و آکادمیک یک شخصیت به نام ادوارد برنشتاین دارد. برنشتاین مخالف دگماتیسم در سوسیالیسم بود از جمله او و همفکرانش سرنگونی اجتناب نا پذیری سرمایه داری را امری واهی می‌دانستند

و همچنین تخاصم طبقه پرولتاریا و طبقه سرمایه داری. تجدید نظر طلب‌ها می‌گفتند لزوماً اینها روی هم نمی‌ایستند. آن‌ها دموکراسی پارلمانی را نظامی پایدار، مستمر و غیر طبقاتی می‌خواندند. برنشتاین رفیق انگلس بود و کتاب سوسیالیسم تکاملی را در ۱۸۹۹ نوشت ولی آرای او با مخالفت کائوتسکی، پولوخانف و روزا لوکزامبورگ مواجه شد و او را منحرف خواندند. تجدید نظر طلبان بیشتر به مسائل و مشکلات اجتماعی توجه داشتند تا مسائل نظری و انتزاعی. او در ابتدا خود را مفسر آرای مارکس می‌دانست اما بعد رسماً منتقد مارکسیسم شد. نقدهای او در سه حوزه بود: ۱- نقد نظریه بحران (فروپاشی نظام سرمایه داری) ۲- نقد اصول مبانی اساسی مارکسیسم (مفاهیم کلیدی در مارکسیسم) ۳- مجادلات فلسفی میان مواضع نوکانتی تجدید نظر طلبان و مواضع اثبات گرایانه ارتدکس‌ها.

در نقد نظریه بحران برنشتاین معتقد بود شرایط اوایل قرن ۲۰، بحران در سرمایه داری را نشان نمی‌دهد بلکه نظام کاپیتالیستی هر چه تکامل یافته تر و جامع‌تر می‌شود از گرایش‌های بحرانی آن کاسته می‌شود. در ضمن مارکس نقش برخی عوامل مانند ارادهٔ دولت در زمینه پیشگیری از وقوع بحران را در نظر نگرفته بود. همچنین بر خلاف نظر مارکس ساخت روابط طبقاتی در سرمایه داری پیشرفته به سوی دوگانگی یا سادگی گرایش ندارد و طبقات متوسط می‌توانند رشد و تقویت پیدا کنند و جزئی از پرولتاریا نباشند.

 

مارکسیسم انقلابی

این‌ها در بین نسل مارکسیست‌های قرن ۲۰ بودند. این‌ها گرایش چپ گرایانه سوسیال دموکراسی داشتند. در مورد مسائلی مانند بحران، جنگ، امپریالیسم و… بیشتر می‌اندیشیدند. حوزه فعالیت آن‌ها برخلاف نسل قبل (تجدید نظر طلبان در آلمان بودند) این‌ها در اتریش، روسیه، ورشو و شرق آلمان بود.

در دو حوزه قابل دسته بندی هستند: ۱- آلمان- لهستان (لوکزامبورگ، لاگنخت) ۲- وین یا مکتب اتریش (کارل رنر، رود لف هیلفردینگ- اتوبوئر- ماکس آبلر)

(۱۸۷۰-۱۹۱۹) دوره حیات مادام لوکزامبورگ است. لهستانی تبار بود، هم اهل نظر بود هم اهل عمل. مخالف سر سخت تجدید نظرطلبان بود. به خاطر حمایت از انقلاب روسیه، در لهستان به زندان رفت. بعد از سال‌ها فراز و نشیب در ۱۹۱۹ به دست نیروهای نظامی در آلمان کشته شد. در جنبش‌های کارگری آلمان، روسیه و لهستان نقش مهمی ایفا کرد. او را همطراز لنین می‌دانند در مارکسیسم انقلابی. هر چند استالینیست ها برای لنین ارزش بیشتری قائل می‌شدند. خود لنین در ۱۹۲۲ گفت: روزای سرخ اشتباه داشت اما عقاب جنبش هاب سوسیالیستی بود. روزا می‌گفت در مقابله با دشمنان انگشت در چشمان کنید و زانو بر سینه‌هایش بگذارید”. او گرایش‌های تروریستی هم داشت.

روزا اصول عقاید مارکسیسم ارتدکس را قبول داشت اما با رویکردی پراگماتیستی. به نظر او برای وصول به سوسیالیسم به اقدامات فوری و شتابزده نیاز هست. برای انقلاب نیازی به شرایط ساختاری و اداری نیست. آنچه که مهم است بحران سیاسی است که نیازمند سه عامل است: ۱- هرج ومرج فزآینده و بحران در اقتصاد

سرمایه داری ۲- افزایش خود آگاهی طبقاتی و سازماندهی طبقه پرولتاریا از طریق عمل ارادی و فعالیت سیاسی. ۳- اجتماعی شدن روابط و روند تولید

او اعتصاب توده‌ای را بر نفوذ پارلمانی ترجیح می‌داد می‌گفت حزب سوسیال دموکراسی نباید منتظر ظهور وضع انقلابی باشد انقلاب باید خود جوش باشد، نیازمند برنامه ریزی و تصمیم گیری نیست اما پیروزی آن آنی نیست بلکه تدریجی است. تحولی است از پائین، تحقق عملی سوسیالیسم چیزی است پنهان در افق‌های مه آلود آینده، این تفکر مقابل تفکر لنین است.

او هستی شناسی تجدید نظر طلبان را نیز قبول نداشت و اینکه چیزی به عنوان واقعیت خارجی در جامعه وجود دارد. او واقعیت را همواره در پرتو ذهن و فعالیت اجتماعی یا پرکسیس ترجمه می‌کرد و معتقد بود واقعیات را تنها می‌توان با درک کلیت آن‌ها و روابط میان آن‌ها باز شناخت از اینرو سوسیالیست یک جامعه آرمانی شاعرانه نیست بلکه تمایل تاریخی مبارزه طبقاتی است و انسان تاریخ را کاملاً با اراده خود نمی‌سازد بلکه می‌سازد.

دیدگاه او در مورد امپریالیسم اینست که روند عمل فروپاشی کاپیتالیسم طولانی و همراه با شکست‌های مکرر سوسیالیستی است. جهانی شدن کاپیتالیسم، نظام ملی را منسوخ خواهد کرد و جهان ازنظر اقتصادی و فرهنگی یک کاسه خواهد شد. سوسیالیسم همچون زایمانی طبیعی تنها با گسترش کامل سرمایه داری در سطح جهان ممکن است.

 

مارکسیسم روسی و لنینیسم

در روسیه درباره چگونگی تحول اجتماعی دو تا دیدگاه داشت ۱- یکی پوپولیست ها که اینها منکر پیشرفت سرمایه داری در روسیه بودند (نارودنیک ها) ۲- سوسیال دموکرات‌های مارکسیست: که معتقد بودند سرمایه داری، اقتصاد دهقانی روسیه را تخریب کرده است. این‌ها دو شاخه هستند:۱- منشویک ها یا (اقلیت) ۲- بلشویک‌ها (اکثریت). منشویک ها یا اقلیت‌ها از امکان وقوع انقلاب بورژوازی و دموکراتیک در روسیه براساس اصول مارکسیسم ارتدکس سخن می‌گفتند اما بلشویک‌ها به رهبری لنین از پیدایش سرمایه داری در روسیه و احتمال انقلاب سوسیالیستی در اروپا سخن می‌گفتند.

 

لنین: (۱۸۷۰- ۱۹۲۴)

بنیانگذار دولت کمونیست در روسیه بود. در تطبیق واقعیات با مارکسیسم مهارت داشت. در نتیجه اندیشه عمل او سوسیالیسم دولتی در روسیه و برخی جوامع عقب مانده دهقانی ایجاد شد که بر طبق نظریه مارکسیسم ارتدکس مهیای یک چنین شرایط و وضعیتی نبودند. میراث او سوسیالیسم دولتی وحزب اقتدار طلب در روسیه، چین، کوبا و یوگسلاوی بود. وی از یک سو تحت تأثیر سنت فکری مارکس قرار داشت و از سوی دیگر با روسیه و حکومت استبدادی تزار و فئودالیسم روسی و وضعیت دهقانان سروکار داشت و در این وسط سه مرحله را طی کرد: ۱- نگاه به روسیه از منظر مارکسیسم و ضرورت تحقق انقلاب بورژوا دموکراتیک ۲-ترکیب انقلاب بورژوایی و انقلاب سوسیالیستی ۳- نگاه به مارکسیسم از منظر روسیه از ۱۹۱۷ به بعد و تجدید نظر در مارکسیسم.

لنین عدم وقوع بحران سرمایه داری را با توسل به پدیده امپریالیسم توضیح داد به این معنی که کشورهای سرمایه داری از طریق سرمایه گذاری در مستعمرات و استعمار ارزش‌های مازاد یا اضافی آن سرزمین‌ها و کاهش قیمت‌های داخلی، در آمد کارگر در کشورهای سرمایه داری را افزایش می‌دهند و مانع از رشد تعارضات طبقاتی در کشورهای سرمایه داری می‌شوند و لبه تیغ استثمار متوجه مستعمرات می‌شود و مبارزه طبقاتی وجهی جهانی می‌یابد. بنابراین از اینرو مرحله اول انقلاب ضد سرمایه داری باید بوسیله مستعمرات انجام گیرد و این منشأ بسیاری از جنبش‌های استقلال طلب قرار گرفت. بنابراین انقلاب‌های نا سیونالیستی در سرزمین‌های پیرامونی نقش تعیین کننده‌ای در بحران سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی ایفا می‌کنند.

در سیاست لنین معتقد بود آگاهی طبقاتی و سیاسی تنها با تزریق نظریه‌ای انقلابی توسط سازمانی انقلابی در توده‌ها ایجاد می‌شود.

نکته: (تفکر لنینی مقایسه‌اش با انقلاب ایران اینست که این تفکر را مجاهدین خلق داشتند)

فقر و بحران اجتماعی در بحران سرمایه داری به خودی خود سوسیالیسم را تقویت نمی‌کند بدون اراده انقلابی و سازماندهی، تاریخ به حرکت در نمی‌آید و حزب انقلابیون حرفه‌ای که منافع راستین طبقات کارگری را بهتر از خودشان تشخیص می‌دهد باید وظیفه سازماندهی و هدایت را به عهده گیرد از اینرو لنین از مارکسیست‌های ارتدکس، اکونومیست و منشویک ها به خاطر بی توجهی به مسئله سازماندهی انقلابی انتقاد می‌کرد. در مقابل تروتسکی، لنین را بلانکیست می‌خواند منسوب به لوئی بلانکی.

لوئی بلانکی: که معتقد به ایجاد انقلاب بوسیله گروهی کوچک اما سازمان یافته بود.

لنین برضرورت القای آگاهی طبقاتی به درون طبقه کارگر بوسیله روشنفکران تاکید می‌کرد. او معتقد بود پس از انقلاب هم سرمایه داری دولتی باید بجای حکومت بورژوازی استقرار یابد. منشویک ها این برداشت لنین را قبضهٔ بی موقع و زودرس قدرت قبل از بلوغ شرایط عینی و اقتصادی دانسته و از اینرو او را ” والنتاریست” (اراده گرا) می‌دانستند.

لنین ضمن مخالفت با دموکراسی پارلمانی به عنوان دولت مرحله گذار پس از جنبش انقلابی خواهان تأسیس دولتی دموکراتیک مانند کمون پاریس در ۱۹۸۱ بود که در آن قدرت قانونگذاری و اجرایی در دست سازمان‌های کارگری بود.

 

در بیان تفاوت آرای لنین و مارکس می‌توان گفت:

مشغله عمده مارکس این بود که چگونه فرآیند صنعتی شدن در زیر بنای تولیدی نظام سرمایه داری اثر می‌گذارد و از طریق دگرگون ساختن آن رو بناهای سیاسی و ایدئولوژیک را تغییر می‌دهد و در نتیجه سوسیالیسم رخ می‌نماید اما کاربرد اصلی مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی در لنینیسم این بود که چگونه می‌توان کشوری عقب مانده را به راه صنعتی شدن کشاند به عبارت دیگر مارکسیسم در لنینسیم روی سر قرارگرفت وبصورت ایدئولوژی توسعه و نوسازی درآمد و از اینرو نزد ملل عقب مانده، طرح ازنظر صنعتی جاذبه خاصی پیدا کرد. در واقع لنینیسم، مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی انقلاب کشورهای در حال توسعه در آورد و بدان سان نه تنها به انقلاب بلکه توسعه اقتصادی نیز والنتاریستی می‌شود.

مارکسیسم روسی یعنی سه دوره سپری می‌شود: ۱- عصر انقلاب ۲- عصر استالین و استالینیسم به عنوان مارکسیسم ایدئولوژیک و رسمی ۳- دوره استالین زدایی در زمان خوروچف و گورباچف

کلیسای پرولتاریایی استالین

بعد از تبدیل مارکسیسم لنیزم به اسکولاسیتیسم پرولتاریایی (یعنی مبانی لنینیسم وجه مقدس پیدا کند و آموزش آن رواج پیداکند) بعد از تبدیل— استالینیسم پدیده‌ای شبه مذهبی شد و مومنان، مرتدان، کافران، مشرکان، قدیسان، نظام اعترافات، توبه، مجازات و پاداش شکل گرفت. کیش شخصیت در ۲۵ سال حکومت مطلقه او شکل گرفت (۱۹۵۳ تا ۱۹۲۸) ستایش و پرستش او یک فضیلت سیاسی شد. اماکن، شهرها، کوه‌ها، میدان‌ها، بزرگراه‌ها به نام او گذاشته شد. تمثال‌ها و پیکرهای زیادی از وی ساخته شد، عکس وی از در و دیوار آویزان بود محل تولد او در گرجستان به عنوان مکانی مقدس حفاظت می‌شد. از او به عنوان حکیم، فیلسوف، ورهبری نابغه در شعب مختلف علوم یاد می‌کردند. دو نفر به علاوه خودش مثلث اسطوره سازی از او را (استالین) را به عهده داشتند. (بریا- الکساندرف – استالین) او در سال ۱۹۳۱ گفت: روسیه ۵۰ تا ۱۰۰ سال از غرب عقب است باید ظرف ۱۰ سال این فاصله پر شود. و این نیازمند حفظ قدرت دولتی است که در محاصره سرمایه داری است. از بعد نظری با توجه به عدم وقوع انقلاب سوسیالیستی در اروپا دو راه پیش روی شوروی قرارداشت ۱- حفظ قدرت خود و تشویق انقلاب در دیگر کشورها از طریق کمینترن (لنین وتروسکی) ۲- ایجاد مبانی سوسیالیستی در شوروی و حفظ روابط دوستانه با جنبش‌های انقلابی در جهان که استالین به این دومی اعتقاد داشت.

استالین برای رسیدن به این هدف طرح صنعتی کردن شتابزده را اجرا کرد و اشتراکی کردن کشاورزی. معتقد بود حفظ اتحاد شوروی به عنوان اولین سکوی پرتاب به سوی هدف نهایی بود و منافع کل پرولتاریا و نقش جهانی SOS می‌بایست در اختیار و خدمت نخستین دولت سوسیالیستی قرارگیرد.

استالین زدایی به‌طور مخفی و پنهان در دوره خروشچف در سال ۱۹۵۶ آغاز و تا ۱۹۶۴ ادامه یافت و در دوره برژنف مجدد احیا شد. اما در دوره گورپاچف مجدد شکل گرفت که منجر به فروپاشی نظام شوروی گردید.

+ گردآوری: هادی کیخایی‌راد

+ تبصره ۱: این نوشته، نتیجه گردآوری دانشجویان است و نه‌تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد (دکتر امیر دبیری‌مهر) و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال می‌کنند.

+ تبصره ۲: وب‌سایت جهان‌سوم پیشاپیش از وجود اشکالات ویرایشی موجود در متن کنفرانس عذرخواهی می‌نماید.

دکتر امیر دبیری‌مهر

امیر دبیری مهر متولد 1356 در تهران، دانش اموخته علوم سیاسی در مقطع دکتری است و از سال 1374 تا کنون در حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای به پژوهش و تدریس مشغول است. وی تا کنون پژوهش‌ها، مقالات، سخنرانی‌ها و گفتگوهای مطبوعاتی و رادیویی - تلویزیونی متعددی انجام داده است که دسترسی به برخی از آنها از طریق درگاه اینترنتی اندیشکده خرد میسر شده است. ریاست انجمن اندیشه و قلم از جمله مسئولیت‌هایی است که این عضو پیوسته انجمن علوم سیاسی ایران هم اینک عهده‌دار آن است.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام خوبین من از مارکسیم هرچقد میخونم چیزی نمیفهمم میشه به زبان ساده کمکم کنین یه مطلب ساده واسم بفرستین بفهمم با تشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه + 16 =

دکمه بازگشت به بالا