کتاب‌ها و پژوهش‌هایادداشت‌ها و مقالات شخصی

سیاست و خشونت

رابطه میان سیاست و خشونت، جزء یکی از بحث برانگیزترین موضوعات فلسفه سیاسی است. در مطلب پیش رو، به اختصار نظرات کلی مطروحه در این باب به بحث گذاشته خواهد شد. ابتدا نظریات کلی موجود در زمینه نسبت میان این دو مقوله را به بحث خواهم نهاد و سپس، به رویکرد روان شناختی برای تبیین خشونت نهادینه شده در شخصیت کنشگر، و سرایت آن به کنش سیاسی پرداخته خواهدشد.

چه نسبتی میان امر سیاسی و خشونت و جود دارد؟ آیا خشونت درسرشت امر سیاسی ریشه دارد یا عارضه ای ثانوی، برقامت سیاست محسوب می‌شود؟

دو روایت کلی برای تعیین نسبت میان این دو، از جانب اندیشمندان سیاست طرح شده است. گروهی خشونت را ذاتی امر سیاسی می‌دانند. گوهر سیاست ازاین منظر، مقوله قدرت است و امر مبتنی برقدرت، نمی‌تواند فارغ ازپدیدار خشونت جاری شود. قدرت بنابرتعریفی عمومی، تحت نفوذ قرار دادن عده ای توسط فرد یا گروهی دیگر، برای اقناع آمرانه آن‌ها برای حرکت درمسیر خواسته‌های گروه قدرتمند محسوب می‌شود. کنش‌های گروه تحت نفوذ، لزوماً منطبق بر خواسته‌ها و منافعشان نیست. بلکه آن‌ها آگاهانه یا ناآگاهانه، کنش‌هایی رادرعرصه عمومی از خود صادر می‌کنند که منافع هیات حاکمه یا طبقه ذی نفوذ رابرآورده می‌کند.

خشونت، همیشه بصورت عریان و آشکار خود را برگرده طبقات تحت نفوذ سوار نمی‌کند. بلکه گاه بصورتی پنهان و خزنده، درهیات قوانین و مناسبات اجتماعی و با چهره ای عمومی طبقات زیر سلطه را درمسیربرآورده ساختن مطالبات گروه‌های قدرتمند، سامان می‌بخشد. دایره اعمال خشونت توسط برخی اندیشمندان، حتی ازعرصه سیاست نیزفراختر ارزیابی شده است. خشونت نهادین درقوانین و مناسبات اجتماعی، تنها وجهی از خشونت بنیاد گرفته درعناصر گفتمانی به حساب می‌آید. گفتمان غالب درهر کشوری، رابطه ای دیالکتیک باافق دانایی عصری برقرار می‌کند. افق دانایی نیز نمی‌تواند فارغ از عناصر قدرت ساماندهی پیدا کند. پس بصورت منطقی، گفتمان غالب هر جامعه که کنش‌های سوژه را سامان داده و معنی دار می‌کند، به طریق اولی با اقتضائات قدرت پیوند می‌خورد. در این دیدگاه، امر سیاسی فارغ از خشونت بلاموضوع می‌شود.

خشونت، فقط چهره ای و یرانگر ندارد. بلکه می‌تواند کارکردی سازنده نیز داشته باشد. خشونت سنگ بنای تأسیس تمدن و سپهر گفتمانی کارگزاران آن می‌شود. خشونت می تواندبا زنده کردن فضایل انسانی، مانند شجاعت و ازخودگذشتگی و حماسه سازی، و جهه ای اخلاقی به خود بگیرد. افلاطون سرسلسله اندیشمندانی است که چنین دیدگاهی درموردنسبت سیاست و خشونت دارند. طبقه پاسداران، درفلسفه سیاسی افلاطون تنها طبقه ای است که می‌تواند صلاحیت حکمرانی سیاسی را به دست آورد. زیرا آن‌ها هستند که فضیلت شجاعت رادرخود پرورانده‌اند و می‌تواند خرد لازم برای حکمرانی را، برای صورت بندی فیلسوف-شاه به دست آورند. هگل، مارکس، هایدگر، آرنت و فوکو نیز به نوبه خود، عناصر خشونت آمیز مستتر درنهاد سیاست را درابعاد مختلف سیاست، و کارکردهای سازنده آن رادرتامین مطالبات کارگزاران سیاسی بسط داده‌اند.

بخش دیگراندیشمندان، خشونت را تاحد عارضه قابل پیشگیری برای امر سیاسی کاهش داده‌اند. امر سیاسی دراین منظر، خصیصه ذاتی سیاست نیست و می‌توان با اتخاذ تدابیری، از بروز آن جلوگیری کرد. برای حصول به این ایده آل، باید عرصه کنش سیاسی را تا حد امکان کاهش داد و آن رابا روش مراقبه و کنترل، در میان نهادها و گروه‌های مختلفی پخش کرد. سیاست را می‌توان در این دیدگاه، به مانند علم اقتصاد درذیل قوانین کلی علمی تعریف کرد. گزاره‌های سیاسی را به مثابه بازی‌های عقلانی مبتنی بر رابطه سود-زیان طبقه بندی کرد و با توزیع حداکثری سود به بیشتر مردم، امکان رفتارهای خشونت آمیز رابه حداقل ممکن کاهش داد.

شیوه دموکراسی، موازنه و تفکیک قوا، حداقلی کردن عرصه دخالت حکومت، نسخه‌هایی است که توسط این متفکران برای اجتناب ازعارضه خشونت درامر سیاسی پیشنهاد شده است. مونتسکیو و استوارت میل درمیان قدیمیان و آیزایا برلین، هایک و پوپر درمیان نسل متأخر اندیشمندان را می‌توان از زمره قائلان این روایت ازنسبت خشونت و سیاست ارزیابی کرد.

گروهی دیگر از اندیشمندان، منشأ بروز رفتارهای خشونت آمیزدرعرصه سیاست را به روان انسان و حالت تروماتیک (آسیب دیده) آن ربط می‌دهند. فروید، زندگی انسان را جدالی میان نیروی پیش برنده حیات و قدرت نابود کننده مرگ می‌دانست. فروید ازاین نمادهای اساطیری، دو اصل لذت و واقعیت را استنتاج می‌کند. اروس و تاتائوس به مثابه خداوندان اساطیری این دوغریزه حیاتی، زندگی انسان را جولانگاه خودقرار داده‌اند.

انسان درمراحل اولیه حیات ازدیدگاه فروید، بیشترین بهره را ازغریزه حیات (لیپیدو) می‌برد. نوزاد و کودک درآغوش مادر می‌آرامد، تغذیه می‌شود و می‌خوابد. احتیاجات عاطفی اوبرای اقناع اطرافیان برای مهرورزی به و ی، از هر طریق ممکن ارضا می‌شود. فروید غریزه جنسی را، اساسی‌ترین عرصه سرکوب لیپیدو می‌پندارد. عشق اولیه و خام پسر به مادر و دختر به پدر، با اعمال اقتدار پدر سرکوب می‌شود. به این ترتیب درهمان سالهای نخستین حیات، سیاست (به معنای نظم آمرانه) با سرکوب عشق و شبکه امیال، چهره خود را به فرد نمایان می‌کند. این نکته نقطه عزیمت پیوندی است که فروید، میان عشق و تمدن برقرار می‌کند.

با مدل فرویدی است که سیاست، به مثابه نظم پیوسته تروماتیک موضوعیت پیدا می‌کند. سیاست دراین معنا، بر مبنای یک ناسازه بنیادی سامان پیدا می‌کند. هرالگویی از نظم سیاسی در مدل فرویدی الگویی ازسرکوب است. این نظام سرکوب، به هیچ عنوان بر مبادی قابل اعتمادی استوار نشده است. هر الگویی از نظم، همواره منظومه سرکوب کننده ای است که نطفه‌های مقاومت علیه خود رادربطنش می‌پروراند. دردیدگاه فروید ما با انسان، به عنوان مجموعه ای عقلانی سروکار نداریم. بلکه انسان، مجموعه ای از امیال و انرژی‌هاست. این امیال درزیر سلطه سامانه ای ازنظم سیاسی، سرکوب و کنترل می‌شود. و قتی این نقطه نظر رانسبت به سوژه شناسا اختیار کنیم، مفهوم فضیلت درامر سیاسی جای خود رابه انضباط و کنترل می‌دهد. سرشت سیاست دراین روایت، کنترل و انضباط تعریف می‌شود.

انسان به و اسطه شبکه امیال و احساسش، گسیخته و پاره پاره است اما به و اسطه خردومدیریت عقلانی، سامان می‌گیرد. اما فروید ازساختارگسیخته و آسیب خورده ای صحبت می‌کند که هیچگاه التیام پیدا نمی‌کند. انسان درتمام عمر خود، درتلاش برای رفع گسیختگی‌ها و تعارض هابه سر می‌برد. دوعامل برای کنترل شبکه امیال انسان دراین مدل طرح می‌شوند. یکی تحت عنوان عقل مصلحت اندیش (اگو) که به و اسطه اصل صیانت نفس، از گسترش حیطه لذت طلبی به حوزه‌های مخاطره آمیز ممانعت به عمل می‌آورد. و دیگری آداب و رسوم و قوانین جمعی (سوپراگو)، که برمیل زندگی و بربنیادلذت محض لگام میزند. جامعه ازطریق نهادینه کردن خصیصه ای تحت عنوان و جدان در ساختار روانی انسان، او را به سوژه ای رام در حیات اجتماعی بدل می‌کند. سیاست، میدانی است که سوژه‌های تحت فشارباجایگزینی اهداف غریزی خود، نظم سیاسی را آماج رفتارهای ستیز گرانه خودقرار می‌دهد.

یونگ، دیدگاه متفاوتی را در مورد تأثیر ساختار روانی فرد بر کنش‌های سیاسیش مورد توجه قرار می‌دهد. لیپیدو از منظر یونگ، قابل تقلیل به غریزه جنسی نیست بلکه این و اژه، به غریزه عمومی حیات اطلاق پیدا می‌کند. انسان درحیات بدوی و اولیه خو، د به جماعت و روح جمعی و ابسته بود. تمامی مناسک جمعی و حتی امیال فردی، خصیصه ای جمعی به شمار می‌آمد. شخصیت فردی دراین جوامع اولیه درروح جمعی ادغام و استحاله شده بود.

دراین اجتماعات اولیه، نمادها نیز متولد شده بود. نمادهایی چون پدر، قواعد جمعی، خانواده و مواریث جمعی ازجمله نمادهایی هستند که درسایه حیات پیوسته جمعی، حیات مستقلی می‌یابند. شبکه نمادها درروایت یونگ، به تدریج گسترش می‌یابد و با تورم آن‌ها، فرهنگ‌های بشری، ادیان و الگوهای اخلاقی جمعی شکل می‌گیرند. این پدیدارها درمنظر یونگ، همان روح قبیله‌اند که فرد درجوامع نخستین با ادغام خود دراین مناسک جمعی، احساس هویت و امنیت می‌کرد.

وقتی به دوره مدرن نزدیک می‌شویم، شخصیت خود اتکای فردی صورت بندی می‌شود. فرد از روح جمعی گسسته می‌شود و طرح افکنی های سیاسی را، به اتکای نظام ارزشی خودبنیاد انجام می‌دهد. این نخستین گناه سوژه، ازدیدگاه یونگ محسوب می‌شود. فرد با گسیخته شدن از روح جماعت، امنیت و هویت اولیه خود را ازدست می‌دهد و زندگی عسرت باری را درپیش می‌گیرد. لیبرالیسم و سکولاریسم از نقطه نظر یونگ، با زدودن دین ازعرصه سیاسی، فردراازروح جمعی منفک کرده و ازجهان راززدایی می‌کنند. جامعه مدرن، روح جمعی را انکار کرده و به حاشیه می راند و تدبیری برای ادغام افراد گسیخته از جماعت، به روح جمعی نمی‌اندیشد. اما این روح جمعی یا روح قبیله، با به حاشیه رانده شدن از بین نمی‌رود بلکه سایه و آر به تعقیب انسان مدرن می‌پردازد. هرچه بیشتر مورد انکار قرار گیرد، بزرگ‌تر و موحش تر و تاریک تر می‌شود. تا زمانیکه به یک هیولا بدل شده و با تسخیر عرصه سیاسی، می‌تواند به خشونت آمیز ترین کنش‌ها بیانجامد. یونگ این روح جمعی نادیده شده را، سایه می‌نامد. کمونیسم و فاشیسم و استیلای این ایدئولوژی هادرعرصه عمومی، نمونه‌های تاریخی از عرض اندام این سایه درمیدان سیاست به شمار می‌آید.

لاکان با ادغام دیدگاه فروید و یونگ درایجاد رابطه میان اقتضائات روانی فرد و سیاست، عرصه سیاسی رامهمترین بسترمعنا بخشی و هویت خواهی سوژه‌های منزوی و گسیخته شده می‌داند. سیاست، نمادهایی تولید می‌کند که سوژه‌های منفرد درآنها جذب شد، ه و هویتی جمعی ایجاد می‌کنند. افراد هرکدام دارای من‌های متفاوتی هستند. سیاست، من‌های (نظام معنایی) جدیدی خلق می کندکه می‌توانیم خود را باادغام درآنها، هویتی دیگرگونه و نوآیینی به دست آوریم. سیاست مدعی همبستگی و نجات جمعی است. شبکه گسترده ای ازنمادها ازفردی (مانند آرش و رستم و سوپرمن) گرفته تا نمادهای جمعی (عدالت، دموکراسی، آزادی و…) در عرصه سیاست وجود دارند. هرچند بین این نمادها پیوستگی ضروری و جود ندارد، و لی با ظهور یک نظریه پرداز این نمادها می‌توانند درمنظومه ای همگن الهام بخش ایدئولوژی‌های سیاسی شوند. سیاست، یکی ازابژه های جایگزینی است که به فرد گسیخته شده ازرحم مادر -که ازدیدگاه لاکان باعث آسیب دیدگی روانی اولیه فرد است-امکان احساس امنیت و آرامشی موقت می‌دهد.

فروید، یونگ و لاکان، نقطه عزیمت متفاوتی برای برهه زمانی آغاز و ضعیت آسیب دیده روانی فرد، اختیار می‌کنند. فروید اواخردوران کودکی، یونگ و رود به جامعه مدرن و لاکان گسیخته شدن از رحم مادر را مبدأ زندگی تروماتیک انسان می‌داند. و لی هر سه صاحب نظر، معتقدند که و ضعیت تروماتیک سوژه، آن را تبدیل به مجموعه ستیزنده ای می‌کند که سیاست در هیات قوانین اجبار آمیز، و ظیفه کنترل آن را برعهده دارد. درصورت عدم کنترل این غریزه ستیزنده و بی‌حد و مرز حیات، سوژه تروماتیک با به چالش کشیدن بنیادهای سیاسی، به جنگ بنیادهای تمدن خواهد رفت.

+ منبع: سایت باشگاه اندیشه

+ نویسنده: امیر عباس سلطانپور

+ ویراستاری و بازنشر: وب‌سایت جهان‌سوم – فتحی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده − 8 =

دکمه بازگشت به بالا