لاکلا و موفه؛ زوج گفتمانساز
لاکلا و موف با استفاده از زبانشناسی سوسور، گفتمان را مجموعه ای از نشانههای مفصل بندی شده و پیوند یافته میدانند. بر این اساس گفتمان یک منظومهی معنایی است که واژهها ونشانه های آن در کنارهم ودر پیوند با یکدیگر مجموعه ای معنادار را میآفرینند. در این نظریه مفهوم گفتمان گسترای از دادههای زبانی وغیر زبانی (نوشتهها، سخنرانیها، اعلامیهها، سیاست گذاریها، سازمانها، نهادها و…) را در بر میگیرد وآنهارا مانند زبان تحلیل میکند. بنابراین گفتمان تنها به معنای گزارههای زبانی نیست. مثلاً صندوق رإی در گفتمان لیبرال دموکراسی وحجاب در گفتمان اسلام سیاسی رامی توان ازپدیده های گفتمانی به شمار آورد.
لاکلا وموف مفهوم گفتمان خویش را از فوکواخذ کردند اما به جای “حکم”فوکو از”نشانه” سوسور برای توضیح ساختار گفتمان استفاده کردند. به همین خاطر گفتار از نظر لاکلا وموف نه مجموعه ای از احکام بلکه مجموعه ای از نشانههاست. مفهوم صورت بندی گفتمانی فوکونیز قابل قیاس با مفهوم مفصل بندی در نظریهی گفتمان لاکلا وموف است.
هیچ نشانه ای به خودی خود دارای هویت نیست بلکه هویتش را از گفتمانی که در آن قرار گرفته است کسب میکند. لاکلا وموف رابطه ای بودن نظام نشانه شناختی گفتمان را از سوسور وام گرفتهاند اما ثابت بودن رابطهی دال و مدلول را نمیپذیرند ودر این خصوص از دریدا تبعیت میکنند. بکار بستن مفهوم دریدایی نشانه از سوی لاکلا وموف در نظریهی گفتمان توانایی نظریهی آنان برای نبیین مناقشههای سیاسی را افزایش داده است.
مفاهیم اساسی در نظریه گفتمان لاکلا و موف
گفتمان همچون هر نظریه و رهیافتی دیگر دربردارندهی برخی مفاهیم مهم و حیاتی است که تنها با درک آنان میتوان به درک کلیت مفهوم و نظریهی گفتمان نائل آمد. این مفاهیم مهم را میتوان اینگونه برشمرد:
مفصل بندی
عملی که میان عناصر پراکنده در یک گفتمان ارتباط برقرار میکند و به آنها هویتی جدید میدهد. براساس نظریه گفتمان لاکلا مفصلبندی عبارت است از تلفیقی از عناصری که با قرار گرفتن در مجموعه جدید، هویتی تازه مییابند. ازاینرو، هویت یک گفتمان، بر اثر رابطهای که از طریق عمل مفصلبندی میان عناصر گوناگون پدید میآید (هویت ارتباطی)، شکل میگیرد.
دال و مدلول
دال اشخاص، مفاهیم، عبارات، و نمادهایی انتزاعی یا حقیقی هستند که در چارچوبهای گفتمانی خاص، بر معانی خاص دلالت میکنند. معنا و مصداقی که یک دال بر آن دلالت میکند، مدلول نامیده میشود. برای مثال، تکثر مطبوعات منتقد، دال و آزادی بیان مدلول آن است.
دال مرکزی
هستهی مرکزی منظومهی گفتمانی را دال مرکزی تشکیل میدهد، بهعبارتدیگر مفاهیمی که در درون یک گفتمان سازماندهی میشوند، گرد یک دال مرکزی ایجاد میشوند.
دال شناور
نشانههایی که گفتمانهای مختلف تلاش میکنند تا به آنها معنا ببخشند و ابهام را از میان بردارند. این نشان میدهد که این مفاهیم هنوز در نظام گفتمانی تثبیت نشدهاند. و گفتمانها براساس نظام معنایی خود و متناسب با آن سعی دارند مدلول خویش را به آن الحاق کنند و مدلولهای دیگر (رقیب) را به حاشیه برانند.
دال خالی
دال خالی بیانگر یک فضای خالی است و به عبارتی نشان از امر غایبی دارد. کارکرد دال خالی بازنمایی وضعیت آرمانی و مطلوبی است که گفتمانها سعی در ارائه آن در بهترین وجه ممکن خویش دارند. ازسوی دیگر، این وضعیت بیانگر کوتاهی و قصور گفتمان حاکم در تأمین آن است. بنابراین، معنادهی به دال خالی و ارائه تصویر جامعه مطلوب سبب پویایی و نشاط آن گفتمان میگردد. ازسوی دیگر، وجود دال خالی در فضای سیاسی بیانگر وجود تقاضا برای عرصههای جدیدی است که سایر گفتمانها میتوانند با پر کردن آن بستر مناسبی برای بدیلسازی خود به جای گفتمان حاکم طرح کنند.
غیرثابت و اختیاری بودن رابطه دال و مدلول
نظریه گفتمان لاکلا و موف از این جهت که هر دالی با مدلول خود پیوند دارد، با دیدگاه سوسور مشترک است، اما وجه تمایز آن دو این است که سوسور این پیوند را ذاتی و غیرقراردادی میداند و حال که لاکلا آن را قراردادی و اختیاری میشمارد و این همان اصل هستیشناختی ضد ذاتگرایانه نظریه گفتمان است.
لاکلا با اتخاذ رویکرد پساساختارگرایانه دریدا نسبت به رابطه دال و مدلول، زمینه را برای ابهام و چندگونگی معنایی در گفتمان فراهم میسازند. وجود سوءبرداشتها در زندگی روزمره و کاربرد واژههایی چون آزادی، دموکراسی، عدالت و… با معانی بسیار متفاوت و حتیمت ناقض نشان از در معرض تغییر بودن رابطه دال و مدلول دارد؛ به گونهای که یک دال میتواند در ادوار مختلف مدلولهای گوناگون داشته باشد.
لاکلا و موف برای رفع نسبی این تغییر و تحول، میگویند: هرچند تثبیت معنا در گفتمانها هیچگاه بهطور کامل محقق نمیشود، گفتمان با کمک مفصلبندی و هژمونیک کردن آن به یک ثبات موقت میرسد که در سایه آن گفتمان دارای یک کلیت نسبتاً منسجم و نظاممند میگردد. برای مثال، توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی هر دو از دالهای شناوری هستند که در ابتدای پیروزی انقلاب، گفتمان انقلاب اسلامی آنها را طرد کرد و به حوزه گفتمانگونگی فرستاد. در مقابل، توسعه ایدئولوژیک یا همان اندیشه صدور انقلاب را، برجسته ساخت. اما با گذشت یکی دو دهه از عمر انقلاب اسلامی این عناصر از حوزه گفتمانگونگی خارج شدند و با گردآمدن دیگر دالهای شناور حول آنها مفصلبندی گفتمانهای سازندگی و اصلاحطلب در تقابل با گفتمان حاکم شکل گرفت.
عناصر
عناصر، دالها یا نشانههایی هستند که هر گفتمان میکوشد به آن معنا دهد. به عبارت بهتر، عناصر، دالهای شناوری هستند که در درون یک گفتمان جای نگرفته بلکه از آن طرد و در یک حوزه نسبتاً ایزوله و بریده از مفصلبندی گفتمان حاکم واقع شدهاند و به اصطلاح در حوزه گفتمانگونگی قرار دارد.
وقتهها یا لحظهها
لحظهها دالهاییاند که در درون یک گفتمان و حول دال مرکزی بهطور موقت و نسبی، تثبیت شدهاند.
حوزه گفتمانگونگی
دالهایی که در بیرون از محیط گفتمانی قرار دارند و میتوانند بهعنوان مواد خامی برای مفصلبندیهای جدید به کار روند در این حوزه قرار دارند. در میان گفتمانها نزاع دائم برای تثبیت یک معنا، دال و نشانه و تبدیل آن از عنصر به لحظه وجود دارد. لاکلا و موف معانی احتمالی نشانهها را که از گفتمان طرد شدهاند در حوزه گفتمانگونگی قرار میدهند. بنابراین، سرریز معانی یک دال یا نشانه به حوزه گفتمانگونگی با هدف ایجاد یکدستی معنایی در یک گفتمان انجام میشود.
انسداد و توقف
وقتی که یک عنصر از حالت شناور خارج و به وقته یا لحظه تبدیل میشود، انسداد یا توقف که همان تثبیت معنای نشانهها است رخ میدهد. این تثبیت تحت اراده هژمونیک به ثبات (موقت) گفتمان منجر میشود. لازمه تثبیت، انسداد و توقف، برجستهسازی معنای مورد نظر خود و طرد و به حاشیهرانی معنای رقیب است. اساساً تثبیت معنا امری موقت است و همواره امکان تزلزل معانی تثبیتیافته در درون گفتمان وجود دارد. لاکلا و موف این امکان را بیقراری مینامد. این مفهوم به حوادثی اشاره دارد که توان به چالش کشاندن هژمونی و هیمنه گفتمانها را دارند. هیچ گفتمانی نمیتواند بهطور کامل تثبیت شود و همیشه در یک طیفی از تثبیت کامل تا بیقراری و زوال کامل در تردد است و این ویژگی خصیصه نهادین و گرانیگاه هستیشناختی این نظریه است.
این بیقراری میتواند کارکردی دوگانه هم داشته باشد، ازیک سو با تضعیف گفتمان حاکم، امکان پیدایش موضوعها و مفصلبندیهای جدید و درنتیجه گفتمان جدید را فراهم سازد و ازسوی دیگر فرصت بازسازی را برای گفتمان حاکم و جلوگیری از تزلزل و بیقراری دالهای خود مهیا میکند. بنابراین، جهان اجتماعی برساخته بیقراریها است و همواره در تحیر و تذبذب میان تثبیت و بیقراری معنا میشود. بیقراری در این معنا هیچگاه یک امر محتوم از پیش تعیین شدن نبوده و همواره به خصلت امکانی و تصادفی بودن صورتبندیهای اجتماعی جدید اشاره دارد.
هویت
از آنجا که همهچیز در درون گفتمان معنا میشود، هویت نیز امری گفتمانی است که گفتمان به افراد و پدیدههای اجتماعی اعطا میکند. البته به علت تنازع و تخاصم دائم میان گفتمانها امر هویتبخشی، موقت و نسبی است و هویت گفتمان، ناپایدار است. هویتها، برساخته مفصلبندیهای هژمونیک هستند.
به عقیده لاکلا و موف ـ همانطورکه مارکسیسم میگفت ـ هیچ چیز بنیادین وجود ندارد که به بقیه پدیدهها معنا و هویت ببخشد. هویت هر چیز تنها در شبکه هویتهای دیگر که با هم مفصلبندی شدهاند، پدید میآید. بنابراین، هویتها در درون گفتمان دارای ماهیتی ارتباطیاند. این هویتبخشی گفتمان با سازوکار «زنجیره همارزی و تفاوت» اعمال میشود.
زنجیره همارزی و تفاوت
گفتمانها از طریق زنجیره همارزی، تفاوتهای موجود در میان عناصر را از بین میبرند و بهنوعی وحدت و انسجام میان آنها کمک میکنند. در این معنا، عناصر خصلتهای متفاوت و معناهای رقیب را از دست میدهند و در معنایی که گفتمان ایجاد میکند، منحل میشوند. منطق همارزی منطق سادهسازی فضای سیاسی است. اما درواقع هیچگاه همارزی نمیتواند به حذف کامل این تفاوتها بینجامد. درمقابل، منطق تفاوت به خصلت تکثر در جامعه اشاره دارد و میکوشد از طریق تأکید بر تفاوتها زنجیره همارزی را درهم بریزد و نوع جدیدی از مفصلبندی ایجاد کند. بنابراین، منطق همارزی شرط وجودی هر صورتبندی نو است؛ چراکه درنتیجه این فرایند تمایزات از طریق مفصلبندی میان دالها کاهش مییابد و آنان را در برابر غیرمنسجم میکند. با این همه، تفاوتها هیچگاه بهطور کامل از بین نمیروند و راه برای تکثر و غیریتسازی همواره باز است. برای مثال، در انقلاب اسلامی ایران همه گروههای مخالف شاه اعم از اسلامی، لیبرال، مارکسیست، ملیگرا و غیره در زنجیره همارزی گفتمان انقلاب اسلامی قرار گرفتند و تفاوتهای بنیادین میان آنها فراموش شد. اما بعد از انقلاب همین گروهها در طی فرایند منطق تفاوت، گفتمانهای متخاصم را پدید آوردند.
هژمونی
مفهوم هژمونی در تبیین نظریه گفتمانی لاکلا و موف از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. هژمونی در نگاه گرامشی ناشی از قدرت اقناع طبقات محکوم توسط طبقه حاکم و در راستای منافع آنها است. اما در رویکرد لاکلایی هژمونی در سرتاسر جامعه وجود دارد و با آن درهم تنیده است. لاکلا و موف معنای بسیار عامتری از هژمونی را در مقایسه با گرامشی به کار میبرند.
این مفهوم ناظر به این است که در ساحت سیاست و اجتماع چه کسی برتر است. به عبارت دیگر، کدام نیروی سیاسی درباره شکلهای مسلط رفتاری در جامعه تصمیم خواهد گرفت. اگر افکار عمومی معنایی را برای یک دال هرچند موقت بپذیرند، در آن صورت آن دال هژمونیک میشود. هژمونیک شدن دالهای دیگر بهمعنای هژمونیک شدن کل نظام معنایی و نهایتاً گفتمان و هویت آن میشود. تثبیت موقت هویتها مهمترین کار ویژه هژمونی است. از دیگر کارکردهای هژمونی جایگزینی سلطه به جای زور و عادی و طبیعی جلوه دادن قدرت و مطابق حقیقت نشان دادن آن با واقع است.
خصومت و غیریت
خصومت در نظریه لاکلا و موف به امکانی و موقتی بودن و تصادفی بودن نهایی پدیدهها و گفتمانها اشاره دارد. اگر خصومت همواره وجود یک گفتمان را تهدید میکند و آن را در معرض فروپاشی قرار میدهد، پس همه گفتمانها خصلتی امکانی و موقتی دارند و هیچگاه تثبیت نمیشوند. از سوی دیگر، این تضاد بهرغم نظریه مارکس همیشه خصلتی ویرانگر ندارد و میتواند سازنده هم باشد. بنابراین، وجود غیر، هم مایه انسجامبخشی به هویت گفتمان است و هم آن را از رقبای دیگر متمایز میکند. ازاینرو، هویت گفتمانها، از تقابل میان درون و برون شکل میگیرد.
قابلیت دسترسی و اعتبار: مفهوم قابلیت دسترسی برای بیان میزان موفقیت یک گفتمان به کار میرود. «به اعتقاد بابی سعید، امکان پیروزی یک گفتمان به علت ویژگیهای ذاتی آن نیست، بلکه صرفاً به این دلیل است که گفتمان تنها ساخت منسجم در دنیای کاملاً آشفته به نظر میرسد.» منظور از اعتبار نیز تأکید بر این نکته است که اصول اساسی یک گفتمان با اصول اساسی یک گروه اجتماعی ناسازگار نباشد.
برجستهسازی و حاشیهرانی
این دو مفهوم با مفهوم تخاصم و غیریتسازی ارتباط دارد. در منازعات گفتمانی هر گفتمان با برجسته کردن نقاط قوت خود و نقاط ضعف رقیب و با به حاشیه راندن نقاط ضعف خود و نقاط قوت رقیب، سعی در کشیدن هالهای از قدرت دستنایافتنی به اطراف خود است. برجستهسازی و حاشیهرانی، شیوهای برای حفظ و استمرار قدرت و دوام هژمونیک گفتمان است.
ساختارشکنی
ساختارشکنی یا «واسازی» مفهومی است که از دریدا به عاریت گرفته شده است. این مفهوم نقطه مقابل انسداد و توقف است و بر این امر تأکید دارد که برای از بین بردن هژمونی و سلطه یک گفتمان باید ثبات معنایی آن را از بین برد تا زمینه تغییر «وقته» به دال شناور فراهم آید و گفتمانهای رقیب بتوانند در این فضای ناآرام و ملتهب پدید آمده مدلول خاص خود را به دال مرکزی مورد نظر الصاق و نظام معنایی خویش را تثبیت کنند. برای مثال، گفتمان اصلاحطلب میکوشد مفهوم «استصوابی بودن» را بهعنوان مدلولی که در گفتمان اصولگرا به دال نظارت نسبت داده شده بود از آن جدا سازد و مفهوم «استطلاعی بودن» را جانشین آن کند.
اسطورهسازی و وجه استعارهای گفتمان
گفتمانی میتواند به شرایط ظهور و بروز برسد که بتواند به اسطوره تبدیل شود؛ چراکه همیشه گفتمانها با بحرانها و مشکلات اجتماعی همراهاند و گفتمان حاکم سعی دارد از این فضا و شرایط و با توانمند نشان دادن خود در برونرفت از این شرایط، برای هژمونیک کردن خود بهره ببرد. بدینجهت گفتمانهای دیگر تصویر روشنی از آینده حضور خویش به سوژهها ارائه میدهند که در آن شرایط، دیگر خبری از مشکلات نیست. لاکلا این تصویر آرمانگرایانه را اسطوره (Myth) نام مینهد. درواقع گفتمانها به دنبال رهایی از بیقراری و ایجاد یک عینیت جدیدند.
لاکلا برای تبدیل این وجه اسطورهای به یک تصویر اجتماعی و در قالب یک فرهنگ عمومی از استعاره کمک میگیرد که در آن اسطورهها با ایجاد یک فضای بازنمایی شده و استعارهای سوژهها را به سمت و سوی آن ترغیب میکنند. بدینترتیب، خلأ میان واقعیت و تصویر اجتماعی یا به عبارت دیگر میان واقعیت و اسطوره را وجه استعارهای گفتمان پر میکند. این خلأ امکان پیدایش گفتمانها و اسطورههای جدید را ممکن میسازد. برای مثال، اندیشه گفتوگوی تمدنها یک اسطوره است که مجموعهای گسترده از تنوعات و تمایزات را در پوشش مفهومی خود پنهان میسازد و تصوری از جهانی آرمانی که در آن ملتهای متمدن با تکیه بر مشترکات خود در پی برقراری صلح و آرامش در جهاناند، ارائه میکند و براساس این تصور، صورتبندی خاص نظام بینالملل را پدید میآورد.
قدرت
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در نظریه گفتمان لاکلا و موف، قدرت است. قدرت از نظر لاکلا و موف عبارت است از «قدرت تعریف کردن، و تحمیل این تعریف در برابر هر آنچه آن را نفی میکند». تعریف لاکلا و موف از قدرت، وامدار تعریف فوکو از قدرت است. فوکو قدرت را بهمثابه مویرگهای پراکنده در سراسر جامعه میداند که در دست گروه یا حزبی واقع نمیگردد. قدرت جامعه، سوژهها و کل حیات اجتماعی را تحت تأثیر خویش قرار میدهد و آن را معنادار میکند. هیچگاه نمیتوان جامعهای فارغ از قدرت تصور کرد. بنابراین، در منازعات سیاسی ـ اجتماعی، گفتمانی به پیروزی میرسد که قدرت بیشتری برای هژمونیک کردن خود داشته باشد. البته این قدرت برخاسته از میزان توانایی یک گفتمان در برجسته کردن نظام معنایی خود و به حاشیه راندن نظام معنایی رقیب است. قدرت از نگاه آنها نهتنها مخرب نیست، بلکه میتواند مولد و سازنده هم باشد. قدرت میتواند جامعه را منظم و برای ما قابل سکونت کند.
موقعیت سوژهای و سوژگی سیاسی
لاکلا و موف موقعیت سوژه و عاملیت او را در درون ساختارهای سیاسی اجتماعی نه مانند مارکس نفی میکنند و نه همانند کانت وی را خود مختار میدانند. سوژه در نظر لاکلا و موف از آزادی نسبی برخوردار است. آنها از دو مفهوم موقعیت سوژهای و سوژگی سیاسی برای تبیین جایگاه سوژه استفاده میکنند. لاکلا و موف سوژه را از آلتوسر به عاریت گرفتند، اما در ادامه نظریات لاکان را در باب سوژه وارد تحلیلهای خود کردند. لاکان بر نوعی شناسایی موقعیت سوژه در درون یک چیز خارجی که همان گفتمان باشد تأکید دارد. موقعیت سوژگی به احاطه گفتمان هژمون بر سوژهها و اضمحلال آزادی عمل ایشان در درون نظام معنایی گفتمان اشاره دارد. ازاینرو، از آنجا که گفتمان حاکم، هویتها و روابط اجتماعی و همهچیز را تعیین میکند، درنتیجه هویت سوژه نیز در درون گفتمان معین میشود. یک سوژه میتواند در درون گفتمانهای مختلف دارای هویتهای گوناگون و گاه متضادی باشد.
مفهوم سوژگی سیاسی روی دیگر سکه است که در آن افزایش بیقراریهای اجتماعی موقعیت یک گفتمان را در معرض تزلزل و زوال قرار میدهد، سوژه بهعنوان عامل سیاسی یا کارگزار دست به عمل سیاسی میزند و هژمونی گفتمان حاکم را به چالش طلبیده، نظم مورد نظر خویش را بر جامعه و گفتمان حاکم میسازد. در این موقعیت سوژه از آزادی اراده و استقلال برخوردار است. در این شرایط آنومیک، سوژهها برای گفتمان تصمیمسازی میکنند و خلاقیت، نوآوری و اسطورهسازی سوژهها از ورای هژمونی و هیمنه گفتمان ظهور مییابد، لحظهای که میتواند تاریخ دیگری را برای جامعه رقم زند. با حاکمیت اسطوره و عینیت یافتن گفتمان لحظه کسوف و به محاق رفتن سوژه در موقعیت سوژگی آغاز میشود. بنابراین، لاکلا و موف برای عامل انسانی در تحول و ایجاد دگرگونی خارج از چارچوب گفتمانها نقشی تعیینکننده قائلاند و وی را اسیر ساختارهای اجتماعی نمیدانند. ازاینرو، رویکرد پساساختارگرایانه آنها در فراروی از نگاه ساختاری به انسان و جامعه بر تعدیل نظریه ساختاری استوار است.
منابع
۱- حقیقت، صادق، روش شناسی درعلوم سیاسی
۲- دبیری مهر، امیر، مؤلفههای گفتمان درخاورمیانه
۳- مقدمی، محمدتقی، نظریه تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن مجله معرفت فرهنگی واجتماعی،۶، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی
اختصاصی وبسایت جهان سوم
+ تهیه کنندگان: خانمها مهناز ذاکر و حوریه حیدری
+ استاد مربوطه: دکتر امیر دبیریمهر
+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی
+ تبصره مهم: نوشتههای مندرج در سایت جهانسوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نه تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال میکنند.