یادداشت‌ها و مقالات شخصی

مرور فصل دوم کتاب اندیشه‎ی سیاسی در اسلام معاصر

خلاصه فصل دوم کتاب اندیشهی سیاسی در اسلام معاصر

نویسنده : دکتر حمید عنایت

مترجم : بهاءالدین خرمشاهی

ناشر : خوارزمی

 فصل دوم


اندیشه‌ی سیاسی سنی در عصر جدید و الغای خلافت را تشریح کنید:

این اندیشه در عصر جدید با الغای خلافت به حکم مجلس کبیر ملی ترکیه در سال ۱۹۲۴ به نقطه‌ی عطفی رسید. این رویداد زمانی رخ داد که تجدد خواهی دینی آغاز شده به همت اسدآبادی و عبده شور و شتاب خود را از دست داده بود. الغای خلافت بحثی عمیق بین تجدد خواهان و سنت گرایان براه انداخت ولی مشاجرات تلخ و واکنش‌هایی که در قبال دین زدایی و عرفی سازی ترکیه پدید آمده بود منتهی به برخوردهای شدیدتری شد که به نفع سنت گرایان تمام شد و یکی از عواملی شد که صلای حکومت اسلامی در می‌داد. در واقع خلافت اسم بی مسمائی بود که به نهادی اطلاق می‌شد که در رأس سلسله مراتب سیاسی عثمانی قرار داشت. می گویند سلطان سلیم اول می‌خواسته در قرن ۱۶ میلادی (دهم هجری) ترتیبی بدهد که گوئی خلافت از آخرین خلیفه‌ی عباسی به نام متوکل به او رسیده است.

چرا فقهای سنی از به رسمیت شناختن عنوان خلیفه برای سلطان ابا کردند؟

مطابق نظر فقهای حنفی که مذهبشان مورد حمایت سلاطین عثمانی بود، خلافت واقعی فقط در عهد خلفای راشدین صورت گرفته بود. ۲- نسب قریشی را بعضی دیگر از علما شرط لازم برای خلافت می‌شمرده‌اند. از این روی تا قرن هجدهم (۱۲ هجری) که حکومت عثمای به دلایل سیاسی، باریک اندیشی های فقهی و عقیدتی را کنار گذاشت و سلطان را خلیفه اعلام کرد، عنوان خلیفه برای سلطان بکار نرفت. وسیله‌ی مشخص تسهیل این امر نوظهور همانا پیمان «کوچک قینارجه» در سال ۱۷۷۴ (بین ترک‌های عثمانی و روسیه) بود که طبق آن سلطان متعهد شد که استقلال کامل تاتارهای کریمه و کوچان را به رسمیت بشناسد. لذا زعمای عثمانی به سلطان خود لقب «خلیفه مقتدر دیانت محمدی» دارند تا به او قدرت معنوی برای سلطه بر مسلمانان ببخشند.

عوامل الغای خلافت در ترکیه را بنویسید:

۱- شکست عثمانی در جنگ اول جهانی ۲- تلاش‌های مصطفی کمال (آتاتورک) برای غیردینی ساختن کشور ترکیه. آنچه در این طرح مددکار او شد، بی آبروئی سلطنت ـ خلافت بود که دست در دست مهاجمان بیگانه و نیز نیروهای مرتجع داخلی داشت.

*روند برچیده شدن خلافت در عثمانی: برچیده شدن دستگاه خلافت در دو مرحله صورت گرفت:

۱) اول در نوامبر ۱۹۲۲ مجلس کبیر ملی تصمیم گرفت سلطنت را از خلافت جدا کند و سپس جمهوری را جانشین سلطنت سازد. قانون اساسی اعلام کرده بود «حق حکومت بی هیچ قید و شرطی متعلق به مردم است» سلطنت که نهادی ارثی بود جایی در این نظام نداشت، لذا سلطان وحیدالدین خلع و عبدالمجید توسط مجلس به عنوان خلیفه‌ی مسلمین انتخاب شد که از قدرت شمشیر محرومش ساخته بودند و واقعیت این بود که نظراً قرار بود خلیفه از اطاعت مسلمانان سراسر جهان برخوردار باشد ولی عملاً فقط از بیعت ترکان بهره مند بود.

۲) انتشار پیام ۲ رهبر برجسته مسلمانان هند امیرعلی شیعی و آقاخان در نوامبر ۱۹۲۳ خشم آتاتورک را برانگیخت و به از بین بردن خلافت مصمم گشت. در این پیام خاطر نشان شده بود که جدایی خلافت از سلطنت به ارج و اعتبار خلافت در چشم مسلمانان افزوده است و از حکومت ترکیه درخواست کرده بودند که خلافت را بر مبنائی قرار دهد که اعتماد و احترام همه‌ی ملل اسلام را برانگیزد و بدین گونه به کشور ترکیه قدرت و حشمت یگانه ای ببخشد. در یک کلمه می‌توان گفت آنچه به ظهور بحران کمک کرد از ناسازگاری بین قومیت ترک و اتحاد اسلام برمی خاست. تعارض بین فکر یک کشور متجدد فرنگی مآب، که به اراده‌ی مردم متکی باشد و فکر یک کشور مسلمان فراتر از حد ملی که با علقه های دینی امت اسلام پیوستگی داشته باشد و سرانجام عبث بودن خلافتی که از اقتدار دنیوی محروم باشد.

اظهارات آتاتورک در مورد خلافت

پیامبر ما به اصحاب خویش فرمود که ملل عالم را به اسلام درآورند، یعنی اینکه به آنان نفرمود که درصدد حکومت بر این ملل برآیند. خلافت به معنای حکومت و اداره‌ی امور است. خلیفه ای که بخواهد نقش خود را ایفا کند و بر همه‌ی ملل مسلمان حکم براند، خود را ناتوان از این امر می‌یابد. باید اعتراف کنم که اگر در این شرایط مرا به خلافت برمی گزیدند، فی الفور استعفا می‌دادم. عرب‌ها خلافتی در بغداد تأسیس کردند و نیز خلافتی در قرطبه، نه ایرانی‌ها، نه افغان‌ها، نه مسلمانان آفریقا، خلیفه‌ی قسطنطنیه را به رسمیت نشناختند، مسأله‌ی یک خلیفه واحد، چیزی است که از کتاب‌ها برآمده و از واقعیت نیست. خلیفه هرگز قدرتی را که پاپ بر کاتولیک‌ها دارد نداشته است. آن‌هایی که طرفدار یک خلیفه‌ی جهانی هستند تاکنون از برداشتن هرگام مثبتی و هر گونه کمکی خودداری کرده‌اند پس دیگر چه انتظاری دارند؟ انتظار دارند که همه‌ی کار و بار این دستگاه بر دوش ما ترکان باشد و حضرات فقط به مقام منع خلافت احترام بگذارند؟ این انتظار گزافی است از ما.

ویژگی‌های تصمیم مجلس ترکیه در الغاء خلافت و نیز دیدگاه منتقدان خلافت و نقدهای آن در ترکیه؟

تصمیم مجلس ترکیه، مسبوق به بعضی تفکرات دینی است. برجسته‌ترین جنبه‌ی این سند، کوشش آن است در جهت آشتی دادن بین نظرگاه عرفی و دینی در باب ماهیت و عملکردهای یک دولت. بحث بین طرفداران دینی سازی امور و طرفداران عرفی سازی (جداسازی دین از سیاست) درگرفته است. این سند همچنین از نظر مباحث جدید درباره‌ی خلافت دارای فضل تقدم و اهمیت است. تقریباً همه منتقدان برجسته و مدافعان خلافت پس از الغای آن ظاهراً کاری جز شرح و بسط آن انجام نداده‌اند.

منتقدان می گویند: اینکه خلافت هرگز ریاست الهی نبوده و صرفاً نهادی مفید بوده و خلافت راستین فقط در ۳۰ سال بعد از وفات پیامبر دوام آورده است. واینکه آنچه دربخش اعظم تاریخ اسلام برقرار بوده خلافت مجعولی بوده که فقط به ضرب زور بر سر پا مانده بوده است و اینکه با ناتوانی خلافت از برآوردن اهدافی که از آن انتظار می‌رود اکنون مسلمانان مخیرند هر نوع حکومتی که با اوضاع و احوال و نیازهای امروزشان متناسب است برای خود برگزینند. بنابراین این سند به عنوان نقدی بر نظریه‌ی کلاسیک سنی هم با ارزش است. نکته ای که به تصریح در این سند ابراز شده این است که مجلس (مظهر شورا) کاملاً صلاحیت هرگونه تصمیم گیری در رتق و فتق امور ملت را دارا بوده است و سلب وظایف سیاسی خلیفه یکی از این گونه تصمیم گیری‌ها بوده است.

اثر بحران خلافت بر اندیشه‌ی اسلامی در خارج از ترکیه چه بود؟ و یا نظر ناسیونالیست‌های عرب در خصوص خلافت عثمانی چه بود؟

الغای خلافت به نظر قومی مسلکان یا ناسیونالیست‌های عرب به منزله‌ی برآمدن آرزویی کهن هر چند همواره به آن آگاهانه نپرداخته باشند، می‌آمد. اینان به عنوان نمایندگان یکی از ملل تابع امپراطوری عثمانی از اواخر قرن ۱۹، خلافت عثمانی را صرفاً سرپوشی بر ادامه‌ی توفق تورانی می‌دانستند و به تعبیر دیگر سوء استفاده از دستگاهی می‌دانستند که حقاً به عرب تعلق داشت.

این عقیده به ویژه از آن روی جالب توجه بود که هم توسط مسلمانان و هم مسیحیان عرب اظهار می‌شد.

نظر عبدالرحمن کواکبی در خصوص خلافت؟

به نظر او عرب‌ها بنیان گذار جامعه‌ی اسلامی بودند، این فضل تقدم همراه با خصایص فطری آنان نظیر غرور، عصبیت گروهی، ثبات قدم و پایداری در برابر مشقت‌های طبیعی، باید خلافت را بیشتر حق آنان بگرداند. ولی طبق توصیف او در جامعه ای آرمانی خلافت صرفاً وثاقت معنوی دارد چرا که کواکبی از خلافت انتظار دارد که فقط به امور دینی بپردازد. اما او جائی دیگر نیز اعتقادش به پیوند جدائی ناپذیر بین دین و سیاست در اسلام را نیز بیان کرده است.

راه حل نجیب عازوری مسیحی در خصوص بحران خلافت؟

او نوعی از خلافت عربی را تصویر و تخیل می‌کند که سلطه‌ی معنوی بر همه‌ی مسلمانان داشته باشد، ولی فقط در یک منطقه که عبارت از حجاز و مدینه باشد حکم براند. چنین قرینه‌ی اسلامی واتیکان، راه حل پیشنهادی او برای حل مسأله بزرگ جدائی قدرت دنیوی و معنوی در اسلام بود.

چرا غالب واکنش‌هایی که در قبال الغای خلافت ابراز شده بیشتر از سوی مسلمانان غیر عرب بوده است؟

۱) خصومت فزاینده بین عرب‌ها و ترکان که در قیام عرب‌ها در سال ۱۹۱۶ به اوج خود رسید. ۲) ناسیونالیست‌های عرب علاقه‌شان را به خلافت از دست داده بودند. ۳) ناسیونالیست‌های عرب پروای آرمان جاه طلبانه‌ی وحدت عرب را داشتند.

۴) ناسیونالیست‌های عرب در بند راه و چاره ای برای استقرار کشورهای مستقل عرب بعد از جنگ جهانی اول بودند.

نظر طرفداران جدایی دین از سیاست (عرفیون) و پیوستگی دین و سیاست در مورد پایان خلافت؟

از نظر طرفداران جدایی دین از سیاست پایان خلافت نتیجه‌ی منطقی انحطاط امپراطوری عثمانی بود و نتیجه به زور بر سرپا نگه داشتن نهادی بود که متعلق به این زمانه نبود ولی از نظر طرفداران پیوستگی دین و سیاست مسأله پیچیده تر بود و لازم بود در ترازوی فقه اسلامی سنجیده شود. این نخستین بار نبود که نظریه پردازان سنی ناچار شدند در قبال سقوط قدرتی دینی ـ سیاسی لاجرم سر از سفسطه در آورند.

واکنش علما و بزرگان و مبتکران هند در خصوص الغای خلافت:

۱) نظریه ابوالکلام آزاد در خصوص خلافت: او نیز مانند مصطفی کمال خلافت عثمانی را چیزی غیر از نظام پاپی مسیحی می‌دانست ولی دلیلش فقط از آن خودش بود. در اسلام رهبری معنوی یا ارشاد فقط از آن خداوند و رسول اوست. لذا اطاعت از خلافت هرچند از همه‌ی مسلمانان خواسته شده بود ولی در مرتبه ای فروتر نسبت به اطاعت از خدا و رسول.

لذا تصورش سخت است که او با جریان علمانیت (عرفیسازی) الغای خلافت را تأیید کند.

نظر محمد اقبال در خصوص الغای خلافت:

«به گفته او خلافت عثمانی از دیرباز به صورت نشانه‌ی قدرتی که مدت‌ها پیش از دست رفته درآمده است» چه ایران و ترکیه به علت اختلاف نظر در امر خلافت، نسبت به یکدیگر دور و بیگانه مانده‌اند، مراکش هم به هر دوی آن‌ها به چشم بد نگریسته و عربستان به گرامی داشتن بلند پروازی‌های خصوصی خود پرداخته است. فکر یک خلافت جهانی در زمانی که امپراطوری اسلام برقرار بود فکری عملی بود ولی اینک به صورت مانعی بر سر راه باز پیوستن کشورهای مستقل اسلامی درآمده بود ولی الغای خلافت چگونه می‌تواند بر وفق نظریه‌ی سیاسی سنی، توجیه شود پاسخ اقبال به این سؤال بود که ترک‌ها با اتخاذ این نظر که خلافت می‌توانست در حیات یک جمع چندنفری یایک مجلس منتخب اقامه شود اجتهاد کرده‌اند.

– شکل جمهوری حکومت نه فقط کاملاً با روح اسلام سازگار است بلکه با درنظر گرفتن نیروهایی که به تازگی در جهان اسلام آزاد شده‌اند، عنوان ضرورت و وجوب پیدا کرده است.

 

دو نمونه از انطباق قدیمی تر سنیان از خلافت را با واقعیت‌های سیاسی از زبان اقبال بیان کنید:

اولی حذف شرط قریشی بودن توسط قاضی ابوبکر باقلانی است برای نامزدهای خلافت و این در نتیجه پندی بود که از تجربه سقوط سیاسی قریش و ناتوانی آن برای فرمانروائی بر اسلام گرفته بود. دومی پیشنهاد ابن خلدون بود در ۴ قرن بعد که چون قدرت قریش از میان رفته «چاره جز آن نیست که نیرومندترین مرد را، در آنجا که قدرت پیدا کرده است به امامت و خلافت انتخاب کنند.» * اقبال از همه‌ی این‌ها به این نتیجه رسیده بود که تفاوتی بین نظرگاه، ابن خلدون که (به منطق خشن حقایق و واقعیت‌ها توجه داشت، رفتار ترکان جدید «حقایق تجربه» نیست. مهم‌ترین دلیل زدن این حرف‌ها، تمسک مداوم اقبال به احتجاجات مبتنی بر «حقایق تجربه»، «واقعیات تجربی» و «منطق خشن واقعیت‌ها» بود. به آسانی می‌توان معادل این مفاهیم را در قواعد اصول فقه سنی از جمله در استحصان به معنی عدول از احکام مقرر به نفع آنچه بهتر یا مستحسن تر است، و در استصلاح یعنی همین عدول «به خاطر رعایت مصلحت عامه جامعه» پیدا کرد. * محبوبیت اقبال در احیای اندیشه‌ی سیاسی در اسلام بر اثر حمله‌ی او به علما و آنان را فقهای مدرسی (اسکولاستیک) خواندن که هنوز و همچنان در بند جزئیات فقهی خارج از زمانه‌اند، تضعیف شد.

– او در صدد مشروعیت بخشیدن به تجدد خواهی خود در پرتو آراء ابن خلدون و باقلانی بود.

نظر علمای مصر در خصوص الغای خلافت؟

غیر از هند تنها واکنش معتبر دینی در قبال الغای خلافت از مصر سر زد. گروهی از محققان دینی به ریاست رئیس الازهر و رئیس محکمه‌ی عالی شرع و نمایندگان مذاهب عمده‌ی فقهی تسنن برپا شدند. نظر این جمع در تعریف خلافت این بود که خلیفه یا امام «نائب پیامبر در حفظ شرع و اجرای احکام و اداره‌ی امور مردم بر وفق قانون شرع است ولی هیچ اشاره ای به اینکه ریاست الهی است و بر اثر وحی الهی وجوب پیدا کرده» نکرده بود. دیگر اینکه قطعنامه این جلسه، از مسلمانان مقید به وفاداری به خلیفه مخلوع که اطاعت او را وظیفه‌ی شرعی می‌شمردند انتقاد می‌کرد. دیگر آنکه قطعنامه‌ی الغای خلافت را به عنوان عملی انجام شده پذیرفته بود.

نظر علی عبدالرزاق مصری مناقشه گرترین صاحب نظر بحران خلافت؟

او الغای خلافت را دستمایه قرار داد تا حمله ای نیرومند به کل مکتب سنتی اندیشه سیاسی اسلامی بنماید. در این زمینه نه فقط با آراء و عقاید علمای سنت گرا بلکه حتی با تجددخواهانی چون رشید رضا در می‌افتاد. او تحصیلات قدیمی داشت و در الازهر و آکسفورد تحصیل کرده بود و چندی قاضی محکمه‌ی شرع بوده و با فرهنگ غرب نیز آشنا بود ولی برعکس اقبال نوشته‌های او نمایانگر استغراقش در اندیشه‌ی غربی نیست و این تا آنجا که قرار بود آرا و افکار او بر معتقدات معتدل دینی اثر بگذارد، نقطه‌ی قوت او بود. بحث اصلی عبدالرزاق این بود که خلافت نه مبنائی در کتاب (قرآن) نه در سنت (حدیث) نه در اجماع دارد. او می‌گوید که قرآن در هیچ جا اشاره ای به خلافت به معنای خاص یک نهاد سیاسی ندارد. «ما فرطنا فی الکتاب من شیء» در این کتاب از هیچ چیز فرو نگذاشتیم. آیات امر می‌کند که از خدا و رسول و اولوالامر اطاعت کنند که برخی محققان سنی ادعا می‌کنند که اولوالامر به معنای خلفاست و به گفته‌ی بیضاوی مراد معاصران پیامبر است و به گفته‌ی زمشخری مراد از آن علماست.- حدیث منسوب به پیامبرالائمه من قریش: ائمه ـ خلفا باید از نژاد قریش باشند. عبدالرزاق می‌گوید حتی اگر این احادیث را صحیح هم بشماریم از آن‌ها برنمی آید که خلافت جزو ضروریات و اصول دین است. همچنین او می‌گوید اجماع چه به معنای موافقت صحابه و تابعین، یا علما یا کل جامعه اسلامی، هرگز جز در مورد چهار خلیفه‌ی اول، نقشی در نصب خلیفه نداشته است. خلافت همواره با زور برقرار و با سرکوب و ستم حفظ شده است به همین جهت است که علم سیاست همواره یک علم بی بار و بر بوده است.* از نظر عبدالرزاق، اجماع سکوت علما هرگز نمی‌تواند معیار حکم شرعی قرار گیرد. اگر در تاریخ، اجماعی به عنوان مشروعیت دهنده به خلافت سراغ دهنداز نوعی بوده است که فقها اجماع سکوت می‌نامند این اجماع نمی‌تواند مبنای حکم شرعی قرار بگیرد.

آیا اسلام به عنوان نظامی از معتقدات دینی به طورکلی برقراری حکومت را واجب شمرده است یا نه؟

(پاسخ عبدالرزاق): او می‌گفت که بر خلاف خلافت، برقراری حکومت در واقع در قرآن بسان وسیله‌ی لازمی برای اداره‌ی امور مسلمانان و حفظ منافع آنان لحاظ گردیده است. آنجا که می‌فرماید «و رفعنا بعضهم فوق بعض…» و بعضی را به بعضی دیگر فضیلت دادیم تا بعضی از مردم، بعضی دیگر را به کار گیرند. آری خداوند ضرورت حکومت را اعلام می‌دارد ولی این بدان معنی نیست که حکومت از اصول اساسی و ضروریات اسلام است. طبق برداشت عبدالرزاق از قرآن خداوند به مسلمانان دستور داده است که دین خود را فقط از طریق ملایمت و حکمت و موعظه حسنه تبلیغ کنند. هرگاه که پیامبر ناگزیر از دست زدن به جنگ شده نه برای تبلیغ بوده بلکه «به خاطر ملک» و در جهت استوار داشتن قدرت و حیثیت اسلامی بوده است و هیچ حکومتی نیست که تکیه بر شمشیر نداشته باشد و به ضرب زور و غلبه حفظ نشده باشد.

نتیجه آراء و عقاید عبدالرزاق یا باریک‌ترین بخش از احتیاجات او که باعث برخورد شدید منتقدان به وی گردید:

نخست اینکه قدرت و مرجعیت سیاسی و حکومت هر قدر هم برای تحقق بخشیدن به آرمان‌های اسلامی ناگزیر و لازم باشد تعلق به جوهر اسلام ندارد و به هیچ وجه جزء ضروریات آن نیست. دوم اینکه اسلام اگر درست درک شود، مسلمانان را در انتخاب هر شکل حکومتی که برای تأمین رفاهشان مناسب بیابند، آزاد گذارده است. اعتقاد به عکس این ایده، یعنی عقیده به اینکه در اسلام دین و سیاست یک کل واحد تشکیل می‌دهند درست نیست چرا که سیاست را در درجه‌ی اول با خلافت پیوند می‌دهد

واکنش الازهر در مقابل آراء عبدالرزاق چه بود؟

۱) او علی عبدالرزاق علاوه بر انکار بنیاد دینی نظام حکومت اسلامی و قیام بر ضد اجماع مکرر مسلمانان درباره‌ی شیوع حکومت خود، به آنان اجازه‌ی تأسیس دولت بلشو یک داده است. ۲) محکمه ۲۴ تن از علما، عبدالرزاق را از گواهینامه الازهر و منصب قضا محروم کرد. ۳) محکمه‌ی اختصاصی الازهر این حکم را صادر کرد: «بدیهی است که اصول حکومت و منابع قانون گذاری مسلمانان کتاب خدا و سنت پیامبر و اجماع است. برای مسلمانان هیچ چیز بهتر از این‌ها نیست. شیخ علی عبدالرزاق از مسلمانان می‌خواهد که آنچه را بر این بنیاد استوار شده است ویران کنند.»

انتقاد شیخ محمد بخیت از عبدالرزاق چه بود؟

معنی سخن عبدالرزاق آشکارا این است که نظام حکومتی ابوبکر و خلفای راشدین دیگر امروز به درد نمی‌خورد و کهنه شده است. زیرا با علوم سیاسی و اجتماعی (امروزی) ارتباط ندارد و فرآورده‌های اندیشه‌های مردمان، بهتر از آن است. این سخن در حکم نفی اصول حکومت اسلامی و تأسیسات پیامبر خداست.

نکته غفلت منتقدان اعم از سنت گرا و تجددخواه که در آثار عبدالرزاق ارج نمی‌گذارند؟

عبدالرزاق معتقد است از آنجا که مسلمانان به حکومت‌های خود خصلت قدسی داده‌اند لذا هر شورشی در برابر آن را طغیان در برابر اصول اساسی اسلام می‌دانند. وی معتقد بود، که نه خلافت و نه حکومت جزء ضروریات اسلام نیست.

نظر روزنتال در خصوص خلافت و حکومت اسلامی چیست؟ یا ایراد و نقد روزنتال به عبدالرزاق چه بود؟

این ایراد از نظرگاه سنت گرایی متوجه عبدالرزاق می‌شود و آن سرشته در هر برداشتی از اسلام است که اسلام را نظام فراگیری از دستورالعمل‌های دنیوی و معنوی می‌شمارد. این ایراد مربوط به مسأله دولت و شریعت در اسلام است. به گفته‌ی او امامت یا خلافت بدون پی بردن به مقام و نقش شریعت در آن نامفهموم و بی معنی است. مساله‌ی دولت دینی یا غیردینی بستگی دارد به مقام شریعت در آن حکومت که توسط مسلمانان و برای مسلمانان برپا شده است. شریعتی که قوه‌ی مجریه هم داشته باشد آن را حکومتی دینی یا غیردینی می‌سازد. با این حساب حکومتی که قوانین جزائی و مدنیش مبتنی بر شریعت نباشد حکومت اسلامی نیست.

اگر نصب حکومت در حدود وظیفه دینی مسلمانان نباشد و صرفاً عملکرد فرزانگی سیاسی باشد، در این صورت تحقق آرمان‌های اسلامی چگونه تضمین می‌گردد؟

عبدالرزاق رسالت پیامبر را به عنوان یک رهبری روحانی و نه سیاسی توصیف می‌کند. سادگی رتق و فتق‌های سیاسی پیامبر برای اداره‌ی امور حکومت اسلامی و پرهیز از وانهادن یک سلسله رهنمودهای تفصیلی اداری برای نسل‌های آینده‌ی مسلمانان، بر آرزوی او که نمی‌خواست رسالت او پیوند نزدیکی با سیاستمداری و هنر کشورداری نشان دهد، گواهی می‌دهد. چنانکه روزنتال یادآور شده او بدین سان بر خصلت سراپا دینی اسلام تأکید کرده است.

نخستین و شاید مهم‌ترین مناقشه در اندیشه سیاسی سنی در قرن بیستم چه بود و چه نتایجی داشت؟

الغای خلافت بود که علی الظاهر پیروزی عظیمی برای تجدد خواهان بود و سهم تجدید نظر طلبان مسلمان در این باب کمتر از طرفداران جدائی دین از سیاست نبود چرا که آخرین مظهر مرئی یک ساخت سیاسی فرسوده را از پیش پا برمی داشت. ولی پیروز واقعی در پایان کارزار سنت گرایی بود که به طرز موثری مانع تحولی مهم در واقعیت سیاسی شده بود و نگذاشته بود که در مفاهیم معهود مشروعیت سیاسی نیز دخل و تصرف مشابهی صورت گیرد. اتهام سنت گرایان بر تجدد خواهان این بود که تجددخواهان درپی تعدیل ساده رهیافت‌های دینی نیستند، بلکه مرادشان امحای اسلام به عنوان نظامی فراگیر و مشتمل بر رهنمودهای اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است.


+ تهیه کننده: آقای هادی کیخایی‌راد

+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی

+ تبصره ۱: نوشته‌های مندرج در سایت جهان‌سوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نه‌تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال می‌کنند.

+ تبصره ۲: وب‌سایت جهان‌سوم پیشاپیش از وجود اشکالات ویرایشی موجود در متن مکتوب کنفرانس عذرخواهی می‌نماید.

اختصاصی وب‌سایت جهان‌سوم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − سه =

دکمه بازگشت به بالا