نظریه سیاسی و نظریهپردازی در حیطه علوم انسانی

برای آشنایی با مفهوم نظریه سیاسی میباید به تعریف نظریه و کاربرد آن پرداخت. نظریه، حکم یا بیانی است که به ما میگوید چگونه و چرا واقعیات ویژهای باهم در ارتباطاند. نظریه، حکم یا بیانی است که هدفش روشن کردن چگونگی و چرایی واقعیات و ارتباط میان آنهاست. نظریات در ارتباط با حل مسائل و مشکلات جامعه و ایجاد تصویری روشن از واقعیات به کار میروند. درواقع رشد علم مدیون، نظریههای علمی است که پشت سر هم مطرح میشوند. نظریهها درواقع سازههای ذهنی و مجموعههای منظمی از واژهها هستند و همین کلمات بیانگر رابطه بین واقعیات هستند. معمولاً میتوان نظریهها را به دودسته «نظریههای روزمره» و «نظریههای سیستماتیک» تقسیم نمود. تفاوتی نیز میتوان میان نظریههای روزمره و نظریههای سیستماتیک قائل شد.
نظریههای روزمره بهطور ضمنی و فیالبداهه ساخته میشوند و بهجای اینکه نقد شوند، مسلم فرش میشوند. نظریهپردازان روزمره سعی نمیکنند نظریههای خود را بهطور «عملی» تبیین کنند و ببینند که آیا آن نظریهها در همه وضعیتها درست هستند یا نه. این نظریه فاقد پشتوانه علمی و تجربی هستند. نظریههای سیستماتیک حداقل دارای سه ویژگی هستند: ۱. تا آنجا که ممکن است روشن هستند؛ ۲. از تناقضهای منطقی یا محال احتراز میکنند؛ ۳. معین میکنند که آیا مفاهیم با واقعیت تجربی هماهنگی دارند یا نه.
نظریه سیاسی فراهم آورنده راهنمایی است برای عملکردهای سیاسی و سیاستهای عمومی و رفتارهای سیاسی و شیوههای اعمال قدرت را توضیح میدهد. بدون یک چارچوب نظری کارآمد، کسانی که سعی در درک مسائل سیاسی دارند قادر نخواهند بود آن مسائل را بهدرستی تجزیهوتحلیل و یا تفسیر کنند. اگر نظریه سیاسی بیشازاندازه انتزاعی و مجرد و یا بیشازاندازه کوتهبینانه باشد، نمیتواند مسائل سیاسی و شیوههای اعمال قدرت را بهدرستی درک کند. متأسفانه در علوم سیاسی، مانند دیگر شعبههای علوم انسانی، نظریههای سیاسی بسیاری وجود دارد که به دلیل انتزاعی بودن بیشازحد و یا محدود بودن دیدگاههایشان نمیتوانند توضیحدهنده اتفاقاتی باشند که در قلمروهای سیاسی رخ میدهند.
دامنه نظریههای سیاسی ازنظر فهمپذیری، پیچیدگی و ظرافت، تفاوتهای فاحشی دارند. بهطورکلی میتوان گفت که اندیشیدن درباره سیاست و قدرت سیاسی، شیوهای از نظریهپردازی سیاسی است. اما در سوی دیگر این طیف، نظریهپردازان سیاسی قرار دارند؛ کسانی که پرسشهای سیاسی را به شیوهای منظم طبقهبندی کرده و تجزیهوتحلیل میکنند و از این تجزیهوتحلیل، نتایجی درباره تمدن و سیاست به دست میدهند. ازاینرو، نظریههای سیاسی را میتوان بر اساس شیوههای متفاوت پرداختن به مسائل سیاسی، دستهبندی کرده و در این طبقهبندی موردبررسی و نقد قرارداد. همه نظریههای سیاسی، بهطور آشکار یا پنهان، با مفاهیم نسبتاً مشابهی سروکار دارند. ازآنجاکه نظریههای فلسفه سیاسی با موضوعات گسترده، متفاوت و متعددی محاصرهشدهاند، اکثر این مفاهیم را در مطالعات خود بهکاربرده سعی در آزمون نظری آنها میکنند. اما نظریهپردازی علمی امری است که فقط از عهده برخی از دانشمندان و اندیشهورزان برمیآید که به مطالعه کتب و نوشتههای موجود و بررسی دیدگاه و اصول حاکم بر علوم میپردازند. بااینحال همگی ما اغلب برای اتفاقاتی که در اطراف ما رخ میدهد، نظریهپردازی میکنیم و به آنچه بیان میکنیم اعتقادداریم و اینکه در جهان واقعی، عینیت دارند، ولی تا زمانی که بهصورت علمی و تحقیقاتی موردبررسی واقع نشدهاند، موردتردید هستند. هدف پژوهشگران علوم انسانی این است که این کار را بهطور سیستماتیک انجام دهند.
آنها تلاش میکنند توضیح دهند چرا، چگونه و در چه شرایطی پدیدههای معین اجتماعی ـ سیاسی رخ میدهند یا نمیدهند. ازآنجاییکه علوم انسانی بستر و زمینه تمام علوم محسوب میشود و به آنها جهت میدهد، اصولی و علمی سازی نظریهپردازی در حیطه آن میتواند باعث رشد و پیشرفت شاخههای مختلف علوم گردد.
لذا از اینجا اهمیت نظریهپردازی در حیطه علوم انسانی مشخص میگردد.
+ منبع: روزنامه رسالت – پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
+ نویسنده: یعقوب نعمتی وروجنی
+ ویراستاری و بازنشر: علی فتحی
از مطالب برگزیده وخوب جناب آقای دکتر یعقوب نعمتی و سایر همکارانش نهایت تشکر را دارم