یادداشت‌ها و مقالات شخصی

مباحث نظری درباره دولت وسیاست درجهان سوم

دو دیدگاه درباره خصوصیات سیاسی کشورهای جهان سوم وجود دارد: یکی تاکید برنقاط اشتراک موجود میان کشورها دارد به جهت دستی‌ای به نظریه‌های عام و دیگری برتفاوت های موجود میان کشورها با بررسی ویژگی‌های خاص هر کشور که پژوهشگران اخیر دیدگاه دوم را بیشتر مورد توجه قرار می‌دهند.

نظریات مختلف درباره ویژگی‌های سیاسی جوامع شرقی

۱-   نظریات متفکرین کلاسیک

درقرون اخیر منتسکیو ازاولین ومهم ترین صاحب نظرانی است که به تفاوت‌های بین دولت‌های شرقی وغربی توجه کرده است. او درکتاب معروف خود ” روح القوانین” با مفهموم استبداد شرقی درصدد مقایسه حکومت‌های آسیایی با حکومت‌های اروپایی برآمد. اودراین کتاب با اشاره به ویژگی‌های جغرافیایی مشرق زمین حکومت‌های اروپایی را مبتنی برقانون ولی حکومت‌های آسیایی را مبتنی بر زور می‌داند. ومعتقد است که کشورهای اروپایی برای تدوام بقای خود ناچار بوده‌اند که متکی برقوانین باشند. درحالی که درآسیا روح تعبد وبردگی حاکم است.

مارکس نیز دیدگاه منتسکیو را دنبال کرده است وبا به‌کارگیری مفهوم ” شیوه تولید آسیایی ” البته با تاکید بر عوامل اجتماعی واقتصادی به جای عوامل جغرافیایی شیوه تولید در جوامع آسیایی را فاقد تضادهای پویا دردرون خود می‌دانست که باعث کندی تحولات اجتماعی دراین جوامع شده است. وی همچنین ضعف مالکیت خصوصی وپراکندگی جماعات دهقانی دراین جوامع را زمینه ساز تشکیل وتدوام حکومت‌های خود کامه می‌دانست.

ویتفوگل:

اونیز خصوصیات جغرافیایی را مدنظر قرار می‌دهد وبر مسئله آب تاکید می کندومعتقد است دراین جوامع به دلیل نیاز کشاورزی به سیستم آبیاری مصنوعی وقنوات، آب بندها وکانلهای هدایت آب وناتوانی مالکان خصوصی ودهقانان دراحداث ونگهداری آن به ناچار دولت درامر تولید دخالت کرده است. وهمین موضوع به تحکیم وتدوام قدرت اقتصادی دولت وخودکامگی آن انجامیده است.

ماکس وبر:

وی پیدایش وگسترش فرایند عقلانی شدن اقتصاد وسیاست دراروپای غربی وقراردادن دولت‌های مدرن وبوروکراسیهای عقلانی غربی درمقابل اقتدارهای سنتی نظیر نظام‌های سیاسی پدر سالار وسلطانی درجوامع آسیایی وآفریقایی وتمایزات از این منظر را مورد توجه قرارداد. اومی گفت: با توجه به دراختیار داشتن منابع اقتصادی دراختیار پدر سالار یا سلطان ونحوه سلیقه ای توزیعان خودکامگی حکام نیز بسیار بالاست وهمه چیز از عزل ونصب وبذل وبخشش وغضب واجرای احکام دراختیار شخص سلطان است. وی به خصوصیت شخصی بودن قدرت ومشروعیت وهمچنین خودکامگی درجوامع سنتی غیر اروپایی تاکید داشت.

این‌ها جزونخستین نظریات درباره دولت وسیاست درجهان سوم بشمار می‌آید.

۲- نظریات نظریه پردازان نوسازی درباره دولت وسیاست.

ازنیمه دوم قرن بیستم، نظریه پردازان نوسازی توجه خاصی به ویژگی‌های سیاسی جهان سوم داشتند. ازدیدگاه آنان ظهور ویژگی‌های مدرن درعرصه سیاسی به دنبال ظهور ویژگی‌های مدرن درعرصه های اجتماعی واقتصادی روی خواهد داد. یا به عبارت دیگر به دنبال نوسازی اجتماعی واقتصادی، دولت وسیاست نیز نو خواهد شد.

دانیل لرنر:

از اولین نظریه پردازان دراین عرصه است وکتاب ” زوال جامعه سنتی” را نوشته است. وی دراین کتاب ظهور نهادها ورفتارهای سیاسی جدید نظیر پارلمان، قانون ورفتارهای عقلانی را رادر ظهور شخصیت مدرن می‌داند. ولازمه ظهور چنین شخصیتی را وقوع فرایندهایی مثل صنعتی شدن، شهری شدن وگسترش مواد می‌داند.

ادوارد شیلز:

وی معتقد بود درجوامع سنتی تمایل کلی به قبول امور کلی که گذشتگان برآن تاکید می‌کردند وجود دارد. سیاست به صورت قبیله گرایی ونظام های سیاسی سلطنتی موروثی جلوه گر می‌شود.

شیلز راه مطلوب برای جهان سوم رادموکراسی لیبرال می‌دانست. البته این گذار را با توجه به خصوصیات جوامع جهان سوم همراه با تعارضات وتلفات زیاد می‌دانست.

گابریل آلموند وجیمز کلمن:

آن‌ها کتاب سیاست مناطق درحال توسعه رانوشتند ودراین کتاب ازمفهوم تقابل سنت ومدرنیسم استفاده کردند.

آلموند همچنین با همکاری سیدنی وربا درکتاب فرهنگ سیاسی علت اصلی توسعه نیافتگی جهان سوم را خصوصیات فرهنگی وروانی این جوامع دانسته است. وبا ارائه گونه شناسی ازفرهنگ سیاسی چهار معیار را ارائه می‌دهد:

۱-   افراد درباره ملت ونظام سیاسی خو دچه می‌دانند؟

۲-   افراد تاچه حدی ازنقش نخبگان سیاسی آگاه‌اند.

۳-   افرادچه نظری درباره خط مشی تصمیم گیرندگان دارند.

۴-   افراد چه تصوری ازجایگاه خودر درنظام سیاسی دارند.

آن‌ها برهمین اساس سه نوع فرهنگ سیاسی را ازهم متمایز می‌کنند:

۱-   فرهنگ سیاسی محدود: رابطه محدود افراد بانظام سیاسی

۲-   فرهنگ سیاسی تبعی: رابطه انفعالی ومطیعانه افراد با نظام سیاسی

۳-   فرهنگ سیاسی مشارکتی: حساسیت افراد به اکثر جنبه‌های نظام سیاسی

انها معتقدند فرهنگ سیاسی درجوامع جهان سوم ازنوع محدود وتبعی یا ترکیبی ازاین دو است.

وی وهمکارانش برتمایز فرهنگ سیاسی درجوامع درحال توسعه با جوامع توسعه یافته نیز تاکید می‌کنند وبراساس نوع ومیزان مشارکت سیاسی چهار نوع نظام سیاسی را از یکدیگر متمایز می‌کنند:

۱-دموکراسی صنعتی: ۶۰ درصد مردم درآن فعال‌اند.۳۰ درصد به صورت تبعی و ۱۰ درصد اصولاً کاری به سیاست ندارند.

۲-نظام‌های اقتدارگرای صنعتی: شامل کشورهای اروپای شرقی وشوروی که ۱۰ درصد مردم فعال،۸۰ درصدتبعی و ۱۰ درصد هم مشارکتی ندارند.

۳-نظام‌های اقتدار گرای درحال گذار: کشورهای درحال صنعتی شدن که ۱۰ درصد آن فعال‌اند ۶۰ درصد به صورت تبعی و ۳۰ نیز مشارکتی ندارند

۴-دموکراسی غیر صنعتی: کشورهایی نظیر هند: ۱۰ درصد فعال‌اند ۳۰ درصد تبعی و ۶۰ درصد نیز مشارکتی ندارند.

انتقادات به مکتب نوسازی

از اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی انتقادات شدیدی به مکتب نوسازی سیاسی وارد شدکه به عنوان نمونه یکی ازاین نظریه پردازان به نام ایزنشتات معتقد بود که نوسازی درهریک ازکشورها منطق وروند خاص خود راداشته است وویژگی های روند نوسازی بیش ازهرچیز به سنت‌های موجود درهرجامعه بستگی دارد.

همچنین صاحبنظران غربی ثبات ونظم سیاسی را دراین جوامع مدنظر قرار داده ومعتقدند دولت‌های مستقر دراین مرحله ناتوان بوده‌اند که زولبرگ وهانتینگتون ازمهم ترین آن‌ها هستند.

نظرات هاننتینگتون

مباحث او یک چرخش اساسی در مباحث نظریه پردازان مکتب نوسازی بشمار می اید. اومی گفت: نوسازی اقتصادی واجتماعی الزاماً به توسعه سیاسی منجر نمی‌شود ومعتقد بود که کشورهایی با اقتصاد توسعه نیافته می‌توانند نظام سیاسی بسیار توسعه یافته ای داشته و به عکس کشورهایی با سطح رفاه اقتصادی بالا اما سیاست آشفته وبی سرو سامانی داشته باشند.

وی می‌گوید پس ازجنگ جهانی دوم تکامل سیاسی درکشورهای روبه توسعه به جز معدود مواردی همواره با کشمکش‌های قومی، خشونت، کودتا، فساد گسترده تجاوز خودسرانه، بی اقتداری دادرسی، سطح پایین کار آمدی و… همراه بوده است.

وی مسئله اصلی جوامع درحال توسعه را فقدان حکومت‌های با ثبات وفقدان نظام‌های سیاسی نهاد مند می‌داند ومعتقد است وقوع انقلاب‌ها درجهان سوم ریشه درهمین مسئله داردوحتی بعد ازانقلاب ها توفیقی درایجاد نهاد سازی مناسب به دست نیامده وهمین مسئله این کشورها را به سمت تباهی کشانده است.

۳-نظرات نظریه پردازان وابستگی درباره دولت وسیاست

درابتدا نگاه اکثر آنهابیشتر به مسائل اقتصادی معطوف بود وتوجهی به ویژگی‌های سیاسی نداشتند اما ازدهه ۱۹۶۰ به بعد به این مسئله نیز توجه کردند. ازمهم ترین نظریه پردازان وابستگی می‌توان به کاردوسو و فالتو اشاره کرد

به نظر انها درجهان سوم به دلیل تنوع ساختارهای اجتماعی تحولات تاریخی وجنبش های سیاسی متفاوت انواع گوناگونی ازتوسعه سرمایه داری ودولت درآنها ظهور کرده است. به نظرآنها نظام سلطه درکشورهای جهان سوم نیروی داخلی است که از طریق عملکرد اجتماعی گروه‌های محلی اعمال می‌شود. اما این گروه‌های محلی پیوندهای محکمی با نیروهای خارجی دارند وآنچه این پیوندها را ایجاد کرده است منافع مشترک این گروه‌ها ونیروها است.

آن‌ها دو نوع الگوی وابستگی را مشخص کرده وبین آن‌ها تمایز قائل‌اند:

۱-   اقتصادهای جزیره ای: که درآن فعالیت اقتصادی به طور کامل دردست سرمایه‌های خارجی است ونیروهای داخلی کشور وابسته فقط از طریق دستمزد ومالیات با سرمایه خارجی پیوند دارد.

۲- اقتصادهای صادراتی ملی: بخش اعظم اقتصاد داخلی تحت کنترل بورژوازی داخلی است واین بورژوازی از طریق استثمار نیروی کار محلی فرایند انباشت سرمایه را پیش می‌برد.

به نظر آن‌ها درالگوی اول دولت پیرامونی شباهت بسیاری با دولت‌های مستعمراتی دارد وبطور عمده ای ابزار سرمایه خارجی است. درحالی که درالگوی دوم بلوک قدرت شامل نیروهای داخلی است وبنا به راین ابزار کامل خارجی نیست.

به طور کلی از نظر این دو دولت وابسته دربستر ی ازمبارزات طبقاتی قراردارد که خود این مبارزه طبقاتی به وسیله توسعه نظام جهانی وبحرانهای این نظام وهمچنین نقش بخش صادراتی دراقتصاد ملی مشروط می‌شود.

۴-نظریات نظریه پردازان نظام جهانی درباره دولت وتوسعه

آندره گوندر فرانک: وی ویژگی‌های دولت وسیاست درجهان سوم را براساس توسعه نیافتگی ووابسستگی توضیح می‌دهد. به نظر او دولت پیرامونی تاحدود زیادی ابزار سرمایه خارجی است.

به طور کلی وی معتقد است دولت پیرامونی بیش ازاینکه درخدمت بورژوازی وسرمایه داخلی بومی باشد درخدمت سرمایه خارجی است. وبه همین خاطر این دولت درعرصه اعمال سلطه داخلی وسرکوب طبقات زیر سلطه داخلی خود دولتی قوی است اما درعرصه بین المللی ودرارتباط با طبقات مسلط مرکز دولتی ضعیف است.

امانوئل والرشتاین:

به نظر او دولت- ملت بیرون ازنظام جهانی قرارندارد ودولتها نیز براساس الگوی تقسیم کار نظام جهانی (مرکز، پیرامون، شبه پیرامون) قرار دارند.

سمیر امین:

مباحثات وی شبیه فرانک است ومعتقداست که سلطه خارجی نفوذ طبقه مسلط داخلی را درجوامع پیرامونی مشکل می‌سازد. با این تفاوت که برخلاف فرانک به توانایی نیروی داخلی (طبقات زیر سلطه پیرامونی) کاملاً بد بین نیست.

وی آینده جوامع پیرامونی را درگرو مبارزات وانقلاب درونی آن‌ها می‌داند وی همچنین اعتقاد دارد هنوز دولت ملی انگونه که درجوامع پیشرفته صنعتی به وجود آمده در جوامع موسوم به جهان سوم پدید نیامده است.

۵-نظریه دولت درجوامع پسا استعماری:

حمزه علوی صاحب نظر پاکستانی دراین زمینه کشورهای شبه قاره هند را مورد مطالعه قرار داده است. ومعتقد است درجوامع پیرامونی برخلاف جوامع پیشرفته سرمایه داری فقط یک طبقه مسلط وجود ندارد که بتوان دولت را ابزار محض آن طبقه قلمداد کرد. وی همچنین معتقد است دولت درجوامع پیرامونی خودش نیز نقش مهمی دراقتصاد وتوسعه اقتصادی دارد واستقلال عمل اش بیشتر است. به طور کلی در نظر علوی دولت درجهان سوم به ناچار درچارچوب ضرورت‌های ساختاری سرمایه داری پیرامونی عمل می‌کند وچنین دولتی برای حفظ خود میان تعارضات ومنازعات متعدد ناچار است که سرکوبگر هم باشد. نظامیان درچنین اوضاعی نقش مهمی دارند.

گیلرمو اودانل ونظریه دولت اقتدار گرای بوروکراتیک

وی بحث خود رادرباره ویژگی‌های جهان سوم براساس تجربه آن دسته ازکشورهای جهان سوم که به شدت درگیر مسائل ناشی از توسعه اقتصادی بوده‌اند مطرح کرده است. وتجربه کشورهای آمریکای لاتین رامورد توجه قرا رداده ومعتقد است دولت‌های کشورهایی نظیر برزیل، ارژانتین شیلی، اروگوئه دولت‌های اقتدار گرای بوروکراتیک است که شامل ویژکی های ذیل هستند:

۱-حاکمیت بوروکراتها شامل افراد با تجربه موفق درسطح نیروهای مسلح، ادارات وشرکت های بزرگ

۲-انحصار سیاسی از طریق سرکوب اتحادیه‌های کارگری وانجمن های صنفی

۳-انحصار اقتصادی با محدود نمودن تقاضاهای نامحدود بخش عمومی

۴-سیاست زدایی با کاهش مشارکت گروه‌های اجتماعی خارج ازدولت به‌ویژه توده‌های مردم

وی زمینه ظهور دولت‌ها را به سالهای بعد ازجنگ جهانی دوم مرتبط می‌داند ومعتقد است دولت‌های مذکور واکنشی درمقابل بحران‌های اقتصادی وسیاسی سرمایه داری وابسته درآمریکای لاتین بوده‌اند.

پیشینه‌های تاریخی ومبانی اجتماعی دولت وسیاست درجهان سوم

آسیا وخاورمیانه:

خاستگاه اولین دولت‌های مقتدر وامپراتوری های بزرگ دردوران باستان ومیانه بوده است. وکشورهایی نظیر چین ایران هند ترکیه وتایلند وارث چنین دولت‌هایی هستند. وشیوه های سنتی برخی نظام‌ها همچنان علی رغم دگرگونی‌های ایجادشده تحت تأثیر بوروکراسی‌های کهن این کشورهاست. همچنین فرهنگ سیاسی ونوع نگرش مردم به دولت وسیاست هم بی تأثیر ازآن دوران نیست.

آفریقا وآمریکای لاتین:

آفریقا چندان پیشینه طولانی برخلاف آسیا ندارد. درمیان بیش از ۵۰ کشور آفریقا تنها مصر واتیوپی سابقه دیرینه ای دربرخورداری از نظام‌های سیاسی متمرکز دارند. البته درنیجریه وغنا هم هم تمرکزهای سیاسی بومی وجود داشته اما قلمرو اش محدود بوده است. دربقیه آفریقا نیز تا قبل ازورود استعمار تنها اقتدارهای قبیله ای حاکم بوده است.

درامریکای لاتین نیز وضع تاحدی شبیه آفریقا است. تا قبل ازدوران استعمار تنها برخی اقتدارهای متمرکز سیاسی وجود داشت که آن‌ها نیز دراثر تهاجم استعمارگران پرتغالی واپانیایی ازمیان رقت‌اند.

دولت‌های استعماری

کشورهای جهان سوم ازلحاظ سابقه وتجربه استعمار نیز تفاوت‌های فراوانی دارند. کشورهایی نظیر چین، ایران، ترکیه، تایلند، اتیوپی وافغانستان هیچگاه حاکمیت مستقیم استعماری را بر سرزمین‌های خودشان تجربه نکرده‌اند. اگر چه همگی آن‌ها طی قرون ۱۸ و ۱۹ ازلحاظ اقتصادی وسیاسی به‌شدت تضعیف وبه عرصه نفوذ رقابت‌های استعماری تبدیل شدند. اما بقیه کشورهای جهان سوم به گونه‌های مختلفی تحت سلطه مستقیم استعمارگران قرار گرفتند.

تاثیرات استعمار بر خصوصیات یابی سیاسی کشورهای جهان سوم نیز بسته به ویژگی‌های کشورهای استعماری وشکل وشیوه حاکمییت استعماری آن‌ها برمستعمراتشان متفاوت بود.

دربرخی کشورها به خصوص انهایی که وسعت سرزمینی وتنوع اجتماعی داشتند به منظور تسهیل حاکمیت خود نهادهای حکومتی تأسیس کردند. برای مثال درآفریقا که فاقد تمرکز سیاسی بودند. آن‌ها به تدریج حاکمیت خودرا به این سرزمین‌ها تحکیم وتثبیت کردند. وبرای تسهیل درحاکمیتشان در هرجاکه لازم دیدندازبومیان درکارهای اداری ونظامی استفاده نمودند.

روند استعمار زدایی درکشور های جهان سوم

استعمار زدایی درکشورهای جهان سوم هم تفاوت‌های زیادی داشت. درکشورهای آمریکای لاتین زودتر از آسیا وآفریقا این روند آغاز شد. وبیشتر این کشورها تا ۱۸۳۰ استقلال سیاسی خود رابه دست آوردند. که البته دلیل آن بیشتر روبه ضعف نهادن قدرت کشورهایی نظیر اسپانیا وپرتغال بود که این مناطق تحت نفوذشان بود.

این کشورها زمانی که به استقلال سیاسی دست یافتنداقتصاد انها بیش ازسایر مناطق جهان دراقتصاد بین المللی ادغام شده بود وسرمایه ها وشرکت های خارجی (به ویژه آمریکا) درآنها به فعالیت‌های گسترده ای مشغول بودندبه همین دلیل تحت نفوذ وحاکمیت غیر مستقیم آمریکا جای گرفتند.

تفاوت درزمان استعمارزدایی کشورهای جهان سوم آثار سیاسی مهمی داشت ودربرخی کشورها برخی ازمبانی وپیش شرط‌های رشد وتحکیم نهادهای دموکراتیک به‌طور بالقوه فراهم شده است.

مبانی اجتماعی دولت وسیاست

دولت وسیاست درکشورهای جهان سوم تا حد زیادی تحت تأثیر زمینه‌ها وعوامل اجتماعی نظیر: ترکیب وساختار قومی، تنوعات مذهبی، میزان یکپارچگی وهمبستگی اجتماعی وقشر بندی اجتماعی وساختار طبقاتی است.

آمریکای لاتین: ازیکپارچگی قومی ومذهبی زیاد

کشورهای خاورمیانه یا برخی کشورهای آفریقایی: تنوعات وناهمگونی های قومی ومذهبی زیاد

درخاورمیانه مذهب نقش بسیار مهمی دردولت وسیاست ایفا می‌کند.

آثار ترکیب قومی ومذهبی درکشورهای جهان سوم بر دولت وتعارضات سیاسی

دراین زمینه نیز تفاوت‌های زیادی را شاهد هستیم، دربعضی مناطق نظیر امریکای لاتین کشورهای شرق آسیا ویا کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس یکپارچگی قومی زبانی ومذهبی بیشتری وجود دارد. ودربرخی دیگر نظیر بسیار کشورهای آفریقایی وآسیایی، شبه قاره هند؛ و (افغانستان، ایران، سوریه، لبنان) تنوعات قومی ومذهبی وزبانی بیشتری وجود دارد.

این ترکیب وتنوعات بر ساخت دولت ومسائل سیاسی دراین کشورها تاثیرات مهمی می‌گذارد. به عنوان نمونه لبنان فغانستان وشبه قاره هند که دارای بحران‌های عمیق سیاسی هستند.

البته تنوعات قومی ومذهبی زمانی بحران زا می‌شوند که زمینه‌ها وعوامل سیاسی واقتصادی داخلی وخارجی نیز وارد کارزار می‌شوند.

درحوزه کشورهای عربی جنوب خلیج فارس نیز دونکته را باید درنظر داشت:

ساختار قبیله ای و حضور طولانی ومستقیم انگلستان دراین منطقه

افغانستان نیز نمونه دیگری است با تنوعات مذهبی وقومی ازپشتون های حنفی مذهب، تاجیک‌های سنی، تاجیک‌های شیعه، ازبک‌های سنی، تا هزاره‌های شیعه که دراین کشور هم شاهد جنگ‌های داخلی طولانی بوده‌ایم.

به‌طور کلی بخش مهم علل وجود وتدوام تنوعات وتعارضات قومی درجوامع جهان سوم را باید درپیشینه ماقبل استعماری این جوامع جستجو کرد. چراکه ساختار قبیلهای سیاسی این جوامع وهمچنین سابقه وجود امپراتوری‌های بزرگ چند قومیتی وچند ملیتی منشاءبسیاری ازتنوعات قومی ومذهبی های امروزی دراین جوامع است.

البته علل استعماری نیز بی تأثیر نبوده ونی است چراکه استعمارگران برای تسهیل حکومت خود همواره از تعارضات قومی وقبیله ای سود می‌جستند.

البته دردوره های جنبش‌های ضد استعماری درجهان سوم تعارضات قومی را به عقب راندند. اما نتوانستند مسائل ومنازعات قومی ومذهبی را درکشور های خود ازمیان بردارند.

پیامدهای تعارضات قومی ومذهبی درکشورهای جهان سوم

*مانع تحکیم وتثبیت حاکمیت یک دولت ملی می‌شود.

*برخوردها ومنازعات خشونت آمیز قومی ومذهبی که همیشه امنیت عمومی را تهدید می‌کند.

*به هدر رفتن بخش مهمی ازمنابع اقتصادی وانسانی دراین جوامع

طبقات اجتماعی درکشورهای جهان سوم وآثار آن بر دولت وتعارضات سیاسی

برای فهم ساختار طبقاتی این کشورها توجه به ویژگی‌های اقتصادی وجایگاه هریک ازبخش های اقتصادی وصنعت وکشاورزی ضروری است.

یک دسته شامل کشورهای آفریقایی خاورمیانه وجنوب آسیا که بخش کشاورزی روستایی نقش اصلی رادر دراقتصاد بومی ایفا می‌کند وطبقات اجتماعی عمده زمین داران ودهقانان

دسته دوم شامل کشورهایی است که بخشهای نوین اقتصادی (صنعت، خدمات کشاورزی مکانیزه) رشد بیشتری داشته‌اند.

طبقات عمده اجتماعی دراین کشورها

۱-ورژوازی شهری ۲-کارگران صنعتی ۳-طبقه متوسط شهری

نتیجه گیری اینکه:

به طور کلی دولت وسیاست درجهان سوم ازیک سو تحت تأثیر پیشینه‌های تاریخی ومبانی اجتماعی داخلی (قومیت‌ها، مذهب وطبقات اجتماعی) است واز سوی دیگر ازعوامل ومحیط خارجی بین المللی تأثیر می‌پذیرد.

سیاست درکشورهای جهان سوم بیش از آنکه تحت تأثیر رقابت نیروهای اجتماعی باشد تحت تأثیر نخبگان سیاسی ونظامی است.

نظام‌ها ونهاد های سیاسی درجهان سوم

به طور کلی انواع گوناگونی ازنظامهای سیاسی درمیان کشورهای جهان سوم به چشم می‌خورد درمیان کشورهای جهان سوم طیف وسیعی از رژیم‌های سیاسی به این ترتیب مشاهده می‌شود:

ازسلطنت های موروثی تا جمهوری‌های پارلمانی ازحکومتهای مشروطه تا جمهوری‌های ریاستی وحتی مادام العمر. ازدموکراسی فدرالیستی تا حکومت‌های نظامی متمرکز.

دیوید آپتر براساس شاخص‌های نظیر:

۱-میزان بکار گیری زور ۲-میزان تمرکز ۳- میزان اعمال قدرت درجامعه وحوزه قدرت دولت نظام‌های سیاسی موجوددر جهان را به ۴ نوع اصلی تقسیم می‌کند:

۱-   نظام‌های قبیله ای

۲-   نظام‌های اقتدار گرای دموکراتیک

۳-   نظام‌های آشتی ملی

۴-   نظام‌های مبتنی بر بسیج

نظام‌های سیاسی قبیله ای:

مبتنی بر سلسله مراتب قبیله ای.صلاحیت حل وفصل اختلافات داخلی وخارجی به روسای قبایل تعلق دارد واعضای قبیله به دلیل وابستگی‌های قومی وسنت های قبیله ای از روسا فرمان می‌برند.

این نوع نظام‌ها تا یکی دو قرن پیش نظام مسلط درمیان جماعات آفریقا وبرخی کشورهای جهان سوم بود. اما بعد ازهجوم نیروهای استعماری تا حدود زیادی ازمیان رفت. البته هنوز دربرخی کشورهایی عربی حوزه خلیج فارس به چشم می‌خورد.

نظام‌های اقتدار گرای بوروکراتیک:

انواع قدیمی این نظام‌ها که بر بروکراسی‌های زمینداری استوار بود ودر امپراطور یهای اسیایی نظیر چین عثمانی وایران وجود داشت.

به طور کلی دونوع نظام سیاسی اقتدار گرا را می‌توان ازهم تفکیک کرد:

۱ – زراعی: دولت مرکزی کنترل ناچیزی بر گروه‌های اجتماعی چه درسطح ملی ومحلی دارد. ودر سطح محلی سران قبایل درسطح ملی اعضای خانواده سلطنتی نقش اساسی درسیاست دارند. وگروههای اصلی قدرت را همین‌ها تشکیل می‌دهند.

۲-صنعتی: دراین نوع کنترل بیشتری برگروههای اجتماعی ومناطق مختلف کشور وجود دارد. درنوع صنعتی شرکت‌های خصوصی تأثیر بیشتری بر حکومت دارند.

ویژگی‌های اصلی این نوع حکومت‌ها را می‌توان این طور برشمرد:

۱-   قدرت اجبار بر اجمال تفوق دارد. واجماع غالباً با توسل به زور ایجاد می‌شود.

۲-   حکام ترکیبی ازنخبگان نظامی وغیر نظامی هستند. وبیشتر بر ارزش‌های سلسله مراتبی وکنترل مخالفت‌ها تاکید می‌شود.

۳-   مبانی مشروعیت آن‌ها ارزش‌های مادی نظیررشد اقتصادی جلوگیری ازتورم وگسترش صادرات تشکیل می‌دهد.

۴-   امکان بیشتری برای تغییرات اجتماعی واقتصادی فراهم است.

۵-   همواره نوعی محافظه کاری به ویژه درحیطه سیاسی واجتماعی وجود دارد…به دلیل حاکمیت سلسله مراتب دموکراتیک.

نظام‌های سیاسی آشتی ملی:

دراین نظام کثرت گرایی سیاسی پذیرفته می‌شود. به عبارت دیگر افکار وسلیقه های مختلف، تشکل‌ها وگروههای سیاسی متعدد، پراکندگی قدرت دربین گروه‌های مختلف اجتماعی ومناطق مختلف کشور، رقابتی بودن بازار سیاست وانتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی همگی اموری پذیرفته شده مشروع ومطلوب تلقی می‌شود.

دراین نوع نظام‌های سیاسی گروه‌ها ومراکز مختلف قدرت درسطوح مختلف اقتصادی اجتماعی فرهنگی وهمچنین نهادهای سیاسی محلی قدرت دولت مرکزی را محدود وکنترل می‌کند.

این نظام‌ها به دو نوع تقسیم می‌شوند:

۱-الیگارشی رقابتی: دراین نوع قدرت دردست تعداد معدودی افراد ثروتمند مقاما ت مذهبی زمینداران بزرگ مدیران شرکت‌های بزرگ وافسران عالی رتبه ارتش ومدیران بلند مرتبه دولتی است. ونخبگان به طور مسالمت امیزی با یکدیگر رقابت می‌کنند. واقشار وگروههایی نظیر زنان جوانان کارگران دهقانان وتجار خرد ه پا ازمشارکت سیاسی کنار گذاشته می‌شوند. که دراین زمینه می‌توان به هند ودرزمان حاکمیت بریتانیایی‌ها و حکومت‌های آمریکای لاتین درقرن ۱۹ و ۲۰ اشاره کرد.

۲-نظام دموکراسی کثرت گرا:

اولویت بیشتر به آزادی‌های مدنی و برابری فرصت‌های سیاسی می‌دهند. مشارکت به سطوح مختلف اجتماعی گسترش می یابدوحق رأی همگانی انتخابات رقابتی واحزاب متعدد وجود دارند.

دولت‌های رفاه ازاینگونه نظام‌ها سر بر می اورند. دولت‌های کثرت گرا از قدرت واختیارات بیشتری برخوردار می‌شوند. کشورهای شیلی، اروگوئه دردهه ۷۰، هند پاکستان وسریلانکا درآسیا.

استقرار وتداوم این نظام‌ها مستلزم شرایط ومقتضیات اقتصادی اجتماعی وفرهنگی خاصی است. نظیر:

– وجود نهادهای ملی مثل پارلمان

– نظام آموزش عمومی

– برخورداری ازسطح توسعه اقتصادی

– مصونیت ازفشارهای سیاسی واقتصادی ونظامی خارجی

– وجود برخی خصیصه‌های فرهنگی نظیر مدارا وتساهل

دربسیاری از کشورهای جهان سوم چنین شرایط ومقتضیاتی یافت نمی‌شود یا ناکافی است. که دلایل مختلفی دارد:

۱-   کشورها هنوز یکپارچگی اصلی مراحل اولیه خود رامی گذرانند. وتعارضات قومی ومحلی به چشم می‌خورد.

۲-   سطح پایین توسعه اقتصادی

۳-   تحت فشار بودن سیاسی اقتصادی ونظامی پس از استقلال

۴-   نظام آموزشی سراسری محدود.

نظام‌های سیاسی مبتنی بر بسیج

معمولاً به دنبال وقوع انقلاب‌ها وجنبش های توده ای ظهور می‌کنند.

انقلاب‌های توده ای اصولاً چیزی جز انفجار مشارکت سیاسی نیستند.

رهبران اینگونه جنبش‌ها با شیوه‌های گوناگون در صدد برمی آیند گروه‌های مختلف مردم را به عرصه مبارزه بکشانند. تا بااستفاده ازنیروی آن‌ها دولت‌های مستقر را ازپای در اورند. بعد ازوقوع انقلاب نیز برای رسیدن به اهداف خود همچنان توده‌های مردم را درعرصه سیاست تشویق می‌کنند.

نظام‌های مبتنی بربسیج به دونوع تقسیم می‌شوند:

توده ای: دراین نوع تاکید بیشتر بر برابری سیاسی اجتماعی واقتصادی است. حق مالکیت ازآن مردم است. همه درسرنوشت خود حضور دارند دولت‌ها دراین نظام‌ها نقش وسیعی را به عهده دارند ومسئول ارائه خدمات اجتماعی هستند.

نخبه گرا: دراین نوع تمرکز بر بروکراتیسم است. فعالیت‌های سیاسی گروه‌های مختلف تحت کنترل وسازماندهی دولت است. افراد وگروهها با ید منافع خودرا با خواست دولت ویا حزب فراگیر حاکم تطبیق دهند.

این نوع نظام‌ها تاکنون دوام زیادی نیاورده‌اند: برای مثال می‌توان به ارژانتین دردهه بعد ازجنگ جهانی دوم، شیلی درسال ۱۹۷۰ ودوران آلنده، حکومت دکتر مصدق درایران اشاره کرد

البته رژیم بسیج نخبه گرا درکشورهای جهان سوم بیشتر دیده می‌شود که می‌توان به رژیم‌های مارکسیستی نظیر چین کره شمالی کوبا مغولستان وویتنام اشاره کرد.

جامعه مدنی واحزاب سیاسی

معمولاً به آن دسته از احزاب وتشکلها وروابط اجتماعی گفته می‌شود که خارج از حوزه قدرت دولت شکل می‌گیرد. اما درسامان دادن به زندگی اجتماعی یک جامعه نقش مهمی ایفا می‌کند.

درجوامع سرمایه داری کلاسیک (اروپای غربی) دولت مدرن ازبستر رشد جامعه مدنی بر می‌آید. اما درجوامع جهان سوم وضع به گونه دیگری است. دراین جوامع به دلیل ضعیف بودن ساختارهای اجتماعی مرتبط با زندگی شهری ومناسبات سرمایه داری جامعه مدنی مقهور دولت بود. وتشکلهای صنفی وسیاسی مستقل از دولت پیدا نشدند. یا بسیار ضعبف باقی ماندند. وتحت کنترل دولت قرار گرفتند.

البته درهمه کشورهای جهان سوم وضعیت جامعه مدتی یکسان نیست.

به طور مختصر سابقه ووضعیت احزاب سیاسی درمناطق مختلف جهان سوم را مرور می‌کنیم:

امریکای لاتین

اولین احزاب دراین قاره درسالهای اولیه پس ازاستقلال این کشورها پیدا شدند. وتحت تأثیر الگوی احزاب آمریکای شمالی قرارداشتند.

درمجموع می‌توان درباره دونوع تجربه حزبی درامریکای لاتین بحث کرد:

۱-   احزاب فراگیر دولتی درحکومتهای اقتدار گرا

۲-   نظام‌های چند حزبی بی ثبات

این رژیم‌ها دردوران حکومت خود با تشکیل احزاب دولتی واستفاده انحصاری ازمنابع موجود برای گسترش وتحکیم این احزاب مانع رشد احزاب درون جوش ومردمی شدند. مثل مکزیک که تاکنون حزب مثل یک دستگاه اجرایی عمل کرده یا ارژانتین با حزب عدالتخواه پرونیست.

به طور کلی درآمریکای لاتین علی رغم اینکه احزاب سابقه طولانی دارند اما همواره تحت تأثیر شدید سیاسی ودولتهای اقتدار گرای سرکوبگر قرارداشتند وبه همین دلیل سیاست حزبی ونظامهای رقابتی حزبی تا امروز ضعیف وناپایدار بوده است.

آفریقا

احزاب دراین قاره بیشتر ریشه دردورا ن استعمار دارند. دراوایل قرن بیستم گروه‌های بومی دربسیاری از این کشورها دست به تشکیل مجامع وکنگره هایی زدند که هدف آن‌ها یا دخالت درسیاست وحکومت های محلی ویا فعالیت برای کسب استقلال بود.

به طور کلی گرچه درآفریقا احزاب سیاسی متعددی وجود دارند اما اهمیت چندانی ندارند. وبعد ازاستقلال یافتن ازاهمیت نسبی آن‌ها کاسته شده است. چراکه قدرت وعملکرد آن‌ها به شدت تحت الشعاع قدرت دولت ودستگاههای روبه رشد دولتی قراردارد.

تصمیمات مهم توسط دولت مرکزی وتعداد معدودی از اطرافیانشان گرفته می شودومردم برای مشارکت‌های انتخاباتی بیشتر تشویق می‌شوند.

احزاب سیاسی درخاورمیانه

دربعضی کشورها نظیر ایران ترکیه مصر سابقه احزاب سیاسی به حدود بیش ازیک قرن می‌رسد. مثل حزب الوطنی مصر درسال ۱۸۷۹

درکشورهایی نظیر: عراق سوریه، لبنان اولین احزاب سیاسی دردوران قیمومیت تشکیل شد ودرکشورهایی نظیر عربستان وامارات تاکنون حزبی به صورت رسمی وجود نیامده است.

احزاب موجود درخاورمیانه از الگوهای گوناگونی پیروی می‌کنند.

به طور کلی با وجود انواع احزاب سیاسی درخاورمیانه سیاست درکشورهای این منطقه کمتر به سمت سیاست حزبی –رقابتی پیش رفته است. ومعمولا به جای یک حزب واقعی بیشتر محفلی برای زد وبندهای سیاسی نخبگان حاکم بوده است.

درایران دوحزب فرمایشی ملیون ورستاخیز بعد ازکودتای ۱۳۳۲ به وجود آمد درمصر نیز هنگامی که ناصر درصدد بسیج توده ای برآمد اتحادیه ملی را تشکیل داد.

درکشورهایی نظیر عراق وسوریه نیز حزب بعث تبدیل به یک حکومت شخصی شده بود. وپویایی خود را ازدست داده بود.

احزاب درشبه قاره هند:

از اوایل قرن بیستم وهنگامی که هنوز شبه قاره هند تحت حکومت بریتانیا بود دوحزب سیاسی دراین منطقه پیدا شد.

۱-   حزب کنگره: که روشنفکران وتحصیل کردگان هندو مذهب تشکیل داده بودند. وگرایشات ناسیونالیستی داشتند وخواهان استقلال سیاسی برای هندوستان بودند.

۲-   حزب مسلم لیگ: که توسط رهبران مسلمان شبه قاره هندتاسیس شدوخواسته ها وگرایشهایی شبیه حزب کنگره داشت. اما درعین حال خواستار استقلال مسلمانان هند وتشکیل یک کشور مسلمان مستقل بود.

بعد ازجدا شدن هند وپاکستان هرکدام ازاین احزاب به حزب حاکم در کشور خود مبدل شدند. امروز درپاکستان دو حزب مسلم لیگ وحزب مردم (عوام لیگ) به عنوان دوحزب اصلی رقابت‌های نه چندان مسالمت آمیزی دارند.

احزاب درجنوب وجنوب شرق آسیا:

اولین احزاب دراین منطقه نیز ازدوره حضور استعمار شکل گرفت. که به عنوان نمونه می‌توان به احزاب تشکیل شده دراندونزی وفیلیپین اشاره کرد که گرایش‌های ناسیونالیستی واستقلال طلبانه داشتند ودرنهایت به حذف این احزاب ازصحنه سیاسی کشورهایشان منجر شد.

به طورکلی احزاب سیاسی درکشورهای جهان سوم بسیار ضعیف هستند واین احزاب نتوانسته‌اند به عنوان قدرت مستقل از دولت اعتبار ونفوذخود را حفظ کنندونهادهایی برای بسیج سیاسی وخود جوش مردمی وسازوکار ی برای مشارکت ورقابت سیاسی باشند. که علل متعددی داردمثل:

۱-سابقه مستعمراتی این کشورها

۲-وجود احزاب نخبه گرا که پایگاه اجتماعی وسیعی نداشتند

۳-تشکل‌های سیاسی هم که دردوران جنبش‌های استعماری پاگرفت غالباً پس ازاستقلال استحاله شدند.

۴-رهبران سیاسی نیز پس از استقلال به سمت تمرکز قدرت وسرکوب نیروهای سیاسی مخالف خود روی آوردند.

جنبش‌ها ورژیم های انقلابی وانواع آن‌ها

سالهای بین دوجنگ جهانی ودهه اول بعد ازجنگ جهانی دوم دوران اوجگیری جنبش‌های استقلال طلبانه درکشورهای جهان سوم است. وشکل های گوناگونی داشت.

ازمبارزه های سیاسی ودیپلماتیک نخبگان سیاسی برای کسب استقلال تا جنبش‌های توده ای استقلال طلبانه وحتی جنگ‌های آزادی بخش.

حکومت‌هایی که پس از این جنبش‌ها نیز به وجود آمد تفاوت‌های زیادی با هم داشتند.

تفاوت بین جنبش‌های انقلابی وجنبش های ازادیبخش

جنبش آزادیبخش هدف اش مبارزه برای بیرون راندن استعمارگران یا اشغالگران وکسب استقلال سیاسی وایجاد یک نظام سیاسی بومی است اما جنبش انقلابی یک جنبش است دردرون یک نظام بومی مستقر به منظور ایجاد دگرگونی‌های اساسی درساختارهای سیاسی اجتماعی وفرهنگی مستقرر. برخی از جنبش‌های آزادیبخش حتی بعد از استقلال وایجاد حکومت جدید گرایش‌های انقلابی ورادیکال ازخود نشان دادند واقدامات جدیدی برای ایجاد دگرگونی‌های ساختاری دست زدند.

جنبش‌ها وحکومت های انقلابی درآمریکای لاتین:

درآمریکای لاتین علی رغم وقوع تعداد بی شماری جنبش‌های چریکی وانقلابی، این منطقه تعداد معدودی انقلاب موفق ویا رژیم‌های تحکیم شده انقلابی به خود دیده است. که ۴ نوعان را بررسی می‌کنیم:

انقلاب مکزیک

بارخ دادن جنبش‌های خونبار توده ای درسالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۷ حکومت ایجاد شده با گرایش‌های اقتدار گرایانه وتمرکز گرایانه روی کار آمد. آنچه که درمکزیک بعد ازانقلاب مستقر شدنه یک رژیم انقلابی بلکه یک حکومت اصلاح طلب بود که مسیر توسعه سرمایه دارانه راتا به امروزنیز پیش می‌برد. البته با بحران‌های سیاسی واقتصادی متعددی روبرو بوده و همواره با اعتراضات وسیع طبقات پایین به ویژه دهقانان مواجه است.

انقلاب بولیوی

یک ائتلاف انقلابی متشکل از دهقانان کارگران وطبقه متوسط شهری که تحت رهبری جبهه ملی توانست رژیم کهن رادرسال ۱۹۵۲ شکست دهد. دراین کشور نظیر مکزیک نیز شکاف‌های موجود بین انقلابیون ازجمله تعارض بین تشکل‌های کارگری دهقانی وهمچنین منازعات ایدئولوژیک میان سازمان‌ها ورهبران ان نقش مهمی درشکست انقلابیون وتحکیم نیروهای میانه رو داشت.

انقلاب کوبا

کوبا یک کشور کشاورزی با نیروی کار وسیع دهقانی بود. اما انقلاب را گروه معدودی ازروشنفکران انقلابی حرفه ای آغاز کردند. وبه هرحال درمیان نیروهای جوان کارگری یارگیری نمودند طی یک دوره سه ساله حکومت با تیستا را سرنگون وکار رابدست گرفتند.

این انقلاب به رهبری کاسترو وبه سرعت به سمت یک برنامه تمام عیار سوسیالیستی حرکت کرد. اراضی کشاورزی نیز بین دهقانان تقسیم شد، یک دست بودن ایدئولوژیک نیروهای این انقلاب عامل اصلی درهم نپاشیده شدن این نوع حکومت تابه امروز بوده است. البته جنگ سرد وحمایت کامل شوروی از کوبا نیز درمقابل دشمنی‌های آمریکا مؤثر بوده است.

انقلاب نیکاراگوئه

دراواخر دهه ۱۹۷۰ انقلابیون که ازمیان کارگران روستایی بودند توانستند قدرت رابه دست بگیرند. ساندیست ها گرایشاتی سوسیالیستی داشتند اما خیلی درعمل به ان پایبند نبودندواقداماتشان بیشتر میانه روانه بود.

وجه مشترک انقلاب‌های آمریکای لاتین

همگی کم ووبیش از طریق ائتلافی از طبقات متوسط شهری، کارگران، ودهقانان بودندالبته با ویژگی‌های ایدئولوژیک ورهبری متفاوت.

جنبش‌ها وحکومت های انقلابی در آفریقا

قاره افریقا جنبش‌های آزادی بخش وحتی جنگ‌های طولانی متعددی را با استعمارگران پشت سر گذاشته است. اما آنچه راکه ازازانقلاب ها وجنبش های انقلابی می دانیم کمتر به خود دیده است.

رژیم‌هایی که دراین قاره دست به اصلاحات اساسی ورادیکال زده‌اند رژیم‌هایی بوده‌اند که رهبران آن پس از به دست گرفتن قدرت به سمت ایدئولوژی‌های انقلابی روی آورده وبا توسل به قدرت سیاسی درصدد اجرای دگرگونی درحیات اقتصادی واجتماعی کشور خود برآمده‌اند. به این رویداد “انقلاب ازبالا” ونه ” انقلاب اجتماعی” گفته می‌شود.

مصر

قیام افسران ازاد درسال ۱۹۵۲ بیشتر ماهیت ناسیونالیستی داشت. هدف کودتاچیان یک مصر مستقل قدرتمند وآزاد بود. انها به دنبال برخی اصلاحات برای جبران گذشته بودنداما به تدریج فشارهایی نظیر فشار جمعیت درشرایط یک جامعه عقب مانده ازنظر اقتصادی دیدگاه برخی از رهبران ازجمله “ناصر” را تغییر داد واز طرفی شرایط خارجی وفشار کشورهایی نظیر انگلیس فرانسه واسرائیل توجه ناصر را به دو مسئله متوجه کرد.

۱-اجرای برنامه اصلاحات ارضی

۲-پیگیری برنامه صنعتی شدن مصر

که البته هیچکدام به نتیجه دلخواه ناصر نرسید. ناصر از سال ۱۹۶۲ یک برنامه شش ماده ای برای تعمیق اصلاحات اعلام کردکه جنبه‌های سوسیالیستی داشت وشامل یک برنامه اصلاحات ارضی اساسی وهمچنین ملی کردن سرمایه‌های خارجی بود. او اتحادیه سوسیالیستی عرب را برای بسیج سیاسی مردم که برای پیشبرد اصلاحات اقتصادی واجتماعی با شد ایجاد کرد. اما این بار نیز تحول ساختاری مهمی اتفاق نیفتاد.

ناصر فقط توانسته بود ازنظر بین المللی ومنطقه ای اعتباری برای خود کسب کند که این نیز به زودی وپس از شکست مصر درسال ۱۹۶۷ تاحدود زیادی از بین رفت.

بعد ازناصر انور سادات حرکت به راست راشروع کرد واین روند تا به امروز ادامه دارد.

درکل رژیم‌های انقلابی افریقا برای اجرای اصلاحات اساسی درکشور خود با چند مشکل اساسی ومشترک همراه بودند:

۱-   ضعف بنیادهای اقتصادی وفاقد زمینه‌ها ومبانی رشد صنعتی بودند.

۲-   الگوها وشیوه های اجرای اصلاحات دراین کشورها غالباً به صورت تقلیدی وشتابزده بود.

۳-   مواجه با بحران‌های شدید منطقه ای که به جنگ‌ها ومداخلات طولانی قدرت‌های بزرگ دراین کشورها انجامید.

جنبش‌ها وحکومت های انقلابی درآسیا

درآسیا نیز معدودی از رژیم‌هایی که بعد ازجنبش های ازادی بخش روی کار امدند با توسل به ایدئولوژی‌هایی نظیر مارکسیسم، لنینیسم ویا دیگر انواع سوسیالیسم درصدد اجرای برخی اصلاحات انقلابی برآمدند. مثل ویتنام، کره شمالی، برمه، یمن جنوبی تا قبل ازادغام با یمن شمالی، انقلاب‌هایی نیز مثل انقلاب چین در ۱۹۴۹ وانقلاب ایران در ۱۹۷۹ انقلاب‌هایی وسیعی بودند که تحولات مهمی درحیات اقتصادی سیاسی اجتماعی وفرهنگی این کشورها به وجود آورد.

نتیجه گیری:

با نگاه بر مهم‌ترین مباحث نظری درباره دولت وسیاست درجهان سوم اغراق آمیز بودن بسیاری از این ادعاها کاملاً روشن است. ودلیل آشکاران گوناگونی دراین نظریات وتعارضات موجود درانهاست. ازطرفی تفاوت‌های عظیمی که درخصوصیت های تاریخی جغرافیایی اقتصادی واجتماعی وفرهنگی این جوامع وجود دارد ارائه نظریه ای که بتوان بر همه جوامع تعمیم داد را مشکل ساخته است. البته می‌توان از لا به لای این نظریات به برخی اشتراکات موجود درحیات سیاسی جوامع جهان سوم دست می‌یابیم. که می‌توان درقالب برخی ازاین ویژگی‌های مشترک نام برد:

۱-   دربیشتر کشورهای جهان سوم تحولات اجتماعی واقتصادی به دنبال خود موجد فشارها واقداماتی برای نوسازی نظام حکومتی شده‌اند. وبه همین موضوع است که از لحاظ ظاهری با عث شده تا ازبسیاری از سازمانهاونهاد های سیاسی مدرن تبعیت کرده ودرمجموع شکل وشمایلی مدرن به خود گرفته‌اند. (نظریه پردازان نوسازی)

۲-   اکثر کشورهای جهان سوم ازبی ثباتی سیاسی رنج می‌برند. این کشورها طی دوران کوتاه استقلال سیاسی خود همواره با نا آرامی‌های سیاسی شورش‌ها وانقلابات وکودتاهای نظامی متعددی مواجه بود ه اند. (زولبرگ وهانتینگتون)

۳-   دربیشتر جوامع جهان سوم دولت‌هایی مستقراند که درعرصه بین الملل درمقابله با دولت‌های کشورهای پیشرفته بسیار ضعیف هستند وقدرت چانه زنی دیپلماتیک ویا نظامی انها بسیار پایین است وبه دلیل نیازهای مختلفی که دارند ناچار به پیوستن به یکی ازقدرت های بزرگ خارجی هستند (نظریه پردازان نظام جهانی)

۴-   بیشتر دولت‌های جهان سوم به دلایل گوناگونی مثل میراث‌های استعماری یا نیاز به جلب سرمایه‌های خارجی چاره ای جز فراهم کردن امتیازات برای سرمایه‌ها وشرکتهای خارجی درکشورشان نداشتندواین امر آن‌ها رامتعهد به حفظ منافع خارجی‌ها درکشور خودشان می‌کرد. (نظریه پردازان وابستگی)

۵-   بیشتر دولت‌های جهان سوم خصوصیات وتمایلات تمرکزگرایانه اقتدار طلبانه دیکتاتوری وسرکوبگرایانه دارند

۶-   دربیشتر این جوامع وجود شیوه‌های متعدد تولید بر ساخت وبافت ونقش دولت‌ها اثرات مهمی دارد. وآنها رادچار تعارضات وناهماهنگی های زیادی می‌کند. (نظریات علوی و اورس)

۷-   اکثر دولت‌های جهان سوم بسیار بیشتر ازدولت های سرمایه داری پیشرفته درامور اقتصادی واجتماعی مداخله میب کنند. (نظریات اورس واودانل).

لینک دانلود فایل پاورپوینت مقاله

لینک دانلود فایل پی‌دی‌اف مقاله

اختصاصی وب‌سایت جهان‌سوم

+ تهیه کننده: محمود کیوان و دوستان

+ استاد مربوطه: دکتر امیر دبیری‌مهر

+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی

+ تبصره مهم: نوشته‌های مندرج در سایت جهان‌سوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نه تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال می‌کنند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده + 18 =

دکمه بازگشت به بالا