تقسیمبندی تئوریهای روابط بینالملل

تقسیمبندی تئوریهای روابط بینالملل یا قالبهای فکری برای درک و تحلیل تحولات عرصه جهانی
مقدمه:
رویدادهای متنوع و گسترده در جهان از یکسو و تأثیر آنها بر زندگی افراد بشر از سوی دیگر به علم روابط بینالملل به معنای خاص و علوم سیاسی به معنای عام اهمیتی مضاعف داده است؛ بهگونهای که اگر بگوییم بدون علم سیاست و مدیریت بینالمللی زندگی بشر را آشفتگی، هرجومرج، جنگ، خشونت، اضطراب و دلواپسی فرامیگیرد، اغراق نکردهایم بلکه به حداقل اکتفا نمودهایم. ازاینرو برای فهم، درک و تحلیل رویدادهای فراوان از شرق تا غرب عالم باید قالبهای فکری آزموده، مدون و علمی داشت وگرنه حجم وسیع اطلاعات و اخبار از تحولات جهانی ناظران عادی و عامی را متحیر و تسلیم خواهند کرد. زیرا پیچیدگیهای روابط بینالملل (International Relations) و روابط بینالدول (Interstates) بدون چارچوبهای فکری و تئوریهای نظری قابلدرک نیست و همچون امواج متنوع و گسترده ماهوارهای در فضا میماند که بدون رمزشکن و ابزار کانالیزه کردن آنها مبهم و پیچیده میمانند. ازاینرو در این نوشتار تلاش شده پیوند گریزناپذیر جهان انتزاعی نظریهها و جهان واقعی سیاست ساماندهی شده تا تصویر روشنی از بطن اطلاعاتی که هرروز منتشر میشود قابلاستخراج باشد.
امروز عقلا بر این قضیه همنظرند که سیاستگذاری بدون وجود اصول سازمان دهنده، کیفیت مطلوبی نخواهد داشت؛ همانگونه که نظریهپردازی بدون اطلاع از جهان واقعی بیثمر خواهد بود. (۱)
و خواسته و ناخواسته و آگاهانه یا غیرآگاهانه اختلافات نظرها درباره تحولات جهانی ناشی از توسل و استمداد از نظریههای متفاوت است. بهعنوان مثال تحلیلگری که گسترش «ناتو» به شرق را ناشی از ضعف روسیه و خلأ قدرت در اوراسیا میداند از نظریههای واقعگرایانه در سیاست بهره میگیرد و اگر کسی نگرش لیبرال را مبنای بررسی خود قرار دهد، تقویت دموکراسیهای نو پا در اروپای مرکزی و تسری مکانیسمهای مدیریت منازعه در این منطقه بالقوه پرآشوب را نتیجه خواهد گرفت. طبیعتاً هیچگونه رهیافت واحد و نظریه جامعی نمیتواند کلیه پیچیدگیهای جهان سیاست معاصر را تحلیل کند؛ همانگونه که در علم پزشکی هیچ دارویی، مناسب همه دردها نیست.
۱- دستهبندی کلان تئوریهای روابط بینالملل:
از تئوریهای روابط بینالملل دستهبندی و طبقهبندیهای متعدد و متنوعی صورت گرفته که برای حفظ شفافیت و روانی نوشتار حاضر از ذکر آنها خودداری میکنیم و چارچوب و طبقهبندی خویش را ملاک قرار میدهیم. در یک تقسیمبندی کلان، نظریههای روابط بینالملل به سه دسته نظریههای «جهان گرا»، «ملیگرا» و «کثرتگرا» قابلتقسیماند. (۲)
نظریههای جهان گرا، ساختار و پویش جهانی را عنصر تعیینکننده در تحولات نظام بینالمللی میدانند و کشور ما بهعنوان واحدهای سازنده و تشکیلدهنده نظام بینالمللی نقش ثانوی دارند. مثلاً در نظریات امپریالیسم کلاسیک همهچیز حول امپراتور قابل تبیین است. یعنی ساختار امپراتور و پویش امپراتوری تعیینکننده تحولات است. اما نظریههای ملیگرا که بیشتر تئوریهای روابط بینالملل در این دسته جای میگیرند، بر نقش محوری کشورها بهعنوان عناصر اصلی نظام بینالمللی تأکیددارند و به تعبیری برای ساختار بینالمللی نقش ثانوی قائل هستند که بدون دولتها و کشورها و رفتار و انگیزههای آنها، معنا و مفهوم واقعی نخواهد داشت. ما نظریههای کثرتگرا بر تعامل دوجانبه و نقش دوسویه ساختار و پویش بینالمللی و کشورها در تحولات جهانی تأکید میکنند که با انکار هر یک، تحلیل و بررسی و داوری ناظران جهانی عقیم خواهد شد.
۲- نظریههای جهان گرا:
۲-۱- امپریالیسم: (Imperialism)
تئوریهای امپریالیسم در دو زیرمجموعه کلان «کلاسیک» و «نو یا جدید» قرار میگیرد. (۳) در امپریالیسم کلاسیک ساختار امپریالیستی بود که از آن بهعنوان امپراتوری نام میبریم مثل امپرطوریهای ایران، عثمانی، روم، مصر، چین یا با تسامح از حکومت خلافت عباسیان میتوان نام برد که با اصل تغلب و چیرگی و سلطه حکومت میکردند. در این مجموعه کشورهای غیر امپراتوری نیز، چون توان امپراتور شدن نداشتند، دست به تشکیل امپراتوری نمیزدند وگرنه امپراتوری بهعنوان یک آرمان ذهنی و نهادی مفید از اهداف بلند و دست نیافتنی (گاه دست یافتنی) همه شهریاران یا حاکمان بود و امپراتور با تشکیل امپراتوری، خود را تجلی خدا و حقیقت مییافت و معرفی میکرد.
معروفترین دستهبندی از امپریالیسم نو متعلق به «چارلز رینولدز»(۴) است. در امپریالیسم نو «پویش» امپریالیستی مطرح است. «رینولدز» تبیینهای مختلف امپریالیسم را با چهار عنوان تجزیه و تحلیل میکند که در زیر به صورت خلاصه ذکر میشود.
۲-۱-۱- امپریالیسم ناشی از قدرت:
امپریالیسم که برای اولین بار در بریتانیا و از سوی دیز رائیلی در مبارزات انتخاباتی ۱۸۷۴ به کار برده شد؛ عبارت است از سیاستی که یک کشور به منظور استقرار کنترل خود در فراسوی مرزهایش بر مردمی که پذیرای چنین نظامی نیستند، در پیش میگیرد. به عبارت دیگر امپریالیسم، شکلی از گسترش اقتدار است که با مقهور ساختن دیگر بازیگران به منصه ظهور میرسد.
اما نظریه امپریالیسم ناشی از قدرت میگوید که کلیه واحدهای سیاسی که منابع لازم برای اعمال سیاستهای امپریالیستی داشته باشند، به سیاست امپریالیستی اقدام خواهند کرد و محرک این اقدام غیر عقلایی و بی منطق، ترس امنیتی در قالب «تغییر وضع موجود» است.
بر اساس این نظریه هرجومرج طبیعت ساختار حاکم بر روابط جوامع است و هر یک از جوامع، امنیت خود را از سوی جوامع دیگر در معرض تهدید میبیند؛ ازاینرو جوامع یا کشورها برای رفع تهدید به افزایش قدرت نظامی و گسترش حوزه نفوذ ارضی خود دست میزنند و این اقدام، واکنش متقابل جوامع دیگر را در اقدام به رقابت نظامی برای حفظ و افزایش موقعیت خود در برخواهد داشت و در تداوم این کنش، روابط سلطه جویانه امپریالیستی بر روابط جوامع حاکم خواهد شد؛ در نتیجه تنها تشکیل امپراتوری متضمن امنیت دایمی است. (۵)
۲-۱-۲- امپریالیسم اقتصادی:
تئوریهای اقتصادی امپریالیسم در دو دسته و گروه قابل تمایزند. دسته اول، جبرگرایان یا مارکسیت ها هستند که متفکرینی چون والادیمیرـایلیچ لنین، نیکلا بوخارین (Bukharin) ورزا لوکزامبورگ (Rosu luxemburg) و با اندکی تمایز «رودلف هیلفردینگ» در این دسته قرار میگیرند. بر اساس رویکرد مارکسیستی یا جبری به امپریالیسم اقتصادی، ساختار زیر بنایی اقتصاد سرمایه داری، زمینه را برای پیدایش پدیده امپریالیسم، فراهم میکند. به عبارت دیگر امپریالیسم نتیجه قهری سرمایه داری است ولی از آنجا که اراده امری روبنایی و بازتاب وضعیت زیر بنایی اقتصادی است، چنین امری در سرمایه داری ممکن نیست. باید اقتصاد کمونیستی به وجود آید تا زیر بنای جدیدی برای رفتار غیر امپریالیستی و غیر استثماری فراهم شود. اما دسته دوم که اراده گرایان لیبرال مثل هابسون، دوئوتی و فالتزگراف امپریالیسم اجتناب پذیر و احتمالاً غیر قهری است و با اعمال یک سری سیاستهای توزیعی میتوان پدیده کم مصرفی در کشورهای سرمایه داری را که عامل اصلی امپریالیسم است بر طرف کرد. جدا از اختلاف نظری که مارکسیستها و لیبرالها درباره امپریالیسم اقتصادی دارند، هر دو دسته، امپریالیسم جدید اقتصادی را مرحله نهایی نظام سرمایه داری میدانند (۶) که بر اثر تلفیق تضادهای داخلی با گرایش ذاتی توسعه طلبی برای کسب ارزش اضافی ایجاد میشود. فرآیند امپریالیسم اقتصادی از نظر متفکران این نظریه به شرح زیر است. هدف سرمایه داری از تولید کسب سود بیشتر و کاهش هزینههاست ازاینرو سرمایه داری برای افزایش بهره وری تولید سرمایه ثابت (تجهیزات) را جایگزین سرمایه متغیر (کارگران) میکند. در نتیجه کارگران قدرت خرید خود را از دست میدهند و با تلفیق بهره وری تولیدی و کاهش قدرت خرید کارگران پدیده کم مصرفی از یک سو و انحصار مالی (ادغام سرمایه بانکی با سود) از سوی دیگر ایجاد خواهد شد و دولت سرمایه داری ناگزیر به ایجاد تقاضای مؤثر در خارج از مرزها است. (کشورهای عقب افتاده) در این مرحله سرمایه داری وارد مرحله امپریالیسم میشود و اگر کشورهای امپریالیستی قلمرو اقتصادی جدیدی برای تقسیم بین خود نداشته باشند، در آن صورت جنگ امپریالیستی اجتناب ناپذیر خواهد بود.
۲-۱-۳- تبیین زیست شناسی اجتماعی امپریالیسم:
متفکران بر جسته آمریکایی و اتریشی یعنی تورستین و بلن و جوزف شومپیتر و کزاد لوزتر امپریالیسم را تبیین زیست شناسی کردند.
بر اساس این نظریه امپریالیسم ناشی از خصلتهای موروثی و ژنتیک انسان است که به صورت تهاجم علیه هم نوع تجلی مییابد و چون پدیده ای غیر عقلایی است و تحت تأثیر عادات و غرایز انسان است با سرمایه داری که امر عقلایی است ارتباط ندارد. بر این اساس اگر انسان مایل به بقای خود باشد در آن صورت برای دستیابی به منابع کمیاب، باید رقبای خود را تسلیم یا نابود کند و برای این هدف باید از خصلت پر خاشجویی (تحمیل خشونت قهر آمیز بر دیگران) علیه ضعیفترها استفاده کند و از آنجا که مکانیسم پرخاشجویی ذاتی انسان هنگام برخورد با محرک خارجی یعنی «منابع کمیاب در اختیار دیگر کشورها» فعال میشود، در آن صورت کشورها برای دستیابی به منابع کمیاب علیه کشورهای دارنده آن منابع به جنگ امپریالیستی دست میزنند.
۲-۱-۴- امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی
تجربه تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی و مارکسیستی که به نوبه خود هر کدام مؤسس رژیمهای سیاسی توتالیتری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه جهانی بودند، بستر شکل گیری این نظریه را فراهم کرد. بر اساس این نظریه در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایتی از وضعیت موجود نهفته است و هر گاه ایدئولوژی غالب شود به ویژه پس از انقلابها (و از آنجا که انقلابها مرز نمیشناسند) و بتواند با ابزارهای شعاری، تودهها را بسیج کند، در آن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواستههای خود را یافته است. و کار برد خشونت در داخل که از ملزومات نظامهای ایدئولوژیک است در نقطه مرزی متوقف نمیشود بلکه از مرزها گذشته و موازنه قدرت را برای ایجاد یک مدینه فاضله گسترده بر هم می زند. ازاینرو ایدئولوژی مبنای سیاستهای امپریالیستی قرار میگیرد.
مورگنتا، کرین برکیتون و جاناتان آلدرمن بهعنوان متفکراین نظریه معتقدند، روابط بین جوامع اعتقادی یا ایدئولوژیک ضرورتاً خصمانه است که با نابودی یا تابع شدن دیگر جوامع محو شدنی است. به نظر مورگنتا یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد؛ زیرا بر عکس سیاست حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستی باید توجهی برای اقدام به تغییر وضعیت موجودی که خواهان سرنگونیاش است داشته باشد. زیرا با تعریفی که ایدئولوژی از انسان میدهد وضعیت موجود را برای رستگاری او مناسب نمیبیند؛ ازاینرو ایدئولوژی پیروان خود را به تغییر گسترده این وضع دعوت میکند و اعتقاد کامل به اعتبار یک ایدئولوژی هر چند متناقض، شخص را به انجام هر اقدامی که برای تعیین موفقیت لازم باشد وا میدارد و یا چون ایدئولوژی بیشتر حرکت ساز است، پیروان را چنان تقبیح میکند که آنان حتی حاضرند زمینه را برای تأسیس مدینه فاضله در زمان حیات اعقاب خود فراهم کنند.
۲-۲- نظریه وابستگی:
نظریههای امپریالیستی، کشور امپریالیست را باعث ناامنی جنگ، تجاوز، هرجومرج میدانستند ولی در نظریه وابستگی کشورهای توسعه نیافته یا عقب افتاده نیز مقصر و مسوول هرجومرج و جنگ و تجاوز هستند ولی، در رویکردی جدی تر وابستگی کشورهای عقب مانده را در نظام بینالمللی تحلیل میکنند. گوندرفرانک و سمیر امین بهعنوان مطرحترین نظریه پردازان وابستگی متعقدند، مراحل پیشرفت نظام سرمایه داری در شمال و عقب ماندگی کشورهای جنوب، نوعی رابطه اقتصادی و وابستگی بین این دو دسته از کشورها ایجاد میکند که به مقتضای آن سیر فرآیند عقب افتادگی یکی به فرایندگی پیشرفت و شکوفایی دیگر منتهی میشود و کسانی که در جنوب یا پیرامون، سود میبرند طبقه کمپرادور هستند که باشمال در ارتباطاند و نمایندگان محلی امپریالیست هستند. فرانک معتقد است توسعه ناشی از توسعه جهانی نظام سرمایه داری است. وی با استناد به مطالعات خود در شیلی و برزیل میگوید مرکز آنچنان ساختار کشور پیرامونی را مشروط میکند که این کشورها نمیتوانند به توسعه مستقل و رضایت بخشی دست یابند و اگر کشورهای پیرامونی، رابطه خود را با مرکز تضعیف کنند میتوانند توسعه اقتصادی بیشتری را تجربه کنند. (۷)
سمیرامین نیز معتقد بود جهان تنها یک بازار دارد که همان بازار جهانی سرمایه داری است و وابستگی با تجارت خارجی پدیدار میشود که شامل صدور مواد اولیه در مقابل واردات کالاهای ساخته شده است.
در مجموع در تئوری وابستگی میتوان گفت، اگر نظام سرمایه داری کشور با بحران روبرو شود در آن صورت برای رفع بحرانهای خود به همکاری با دیگر کشورهای سرمایه داری در قالب شرکتهای چند ملیتی دست می زند و انحصار مبادلات صنعتی، اقتصادی و مالی را به خود اختصاص میدهند و طبیعتاً در مبادله با کشورهای عقب افتاده در موقعیت برتری برای تأمین منافع خود قرار میگیرند. از سوی دیگر کشورهای عقب افتاده برای دستیابی به توسعه صنعتی از طریق انتقال تکنولوژی مجبورند به خواستههای جمعی کشورهای صنعتی تن دهند و در نتیجه نحولات داخلی و رفتار خارجی آنان نسبت به خواستهها و الزامات کشورهای صنعتی شرطی میشود. و از این بعد شاهد دو دسته کشورهای مرکز و حاشیه هستیم و منزلت کشورهای صنعتی با استفاده از منابع کشورهای جنوب و تعمیق روند توسعه افزایش و منزلت کشورهای جنوب با انتقال منابعش به کشورهای شمال (مرکز) و شیوع توسعه عدم توسعه کاهش خواهد یافت.
۲-۳- نظریههای چرخه ای استیلا یا هژمونی
نظریههای چرخه ای استیلا ضمن تبیین انواع استیلا، پیامدهای استیلا را مد نظر قرار میدهد. با آشکار شدن ناتوانی نظریههای امپریالیسم و وابستگی گروهی از نظریه پردازانی که به پویشهای نظام بینالمللی معاصر نقادانه مینگریستند، نظریه جدیدی را به نام استیلا ارائه دادند. محورهای اصلی مارکسیسم، الهام بخش قسمت اعظمی از این نظریهها بود اما به نظر متفکران این تئوری مارکسیسم برابر تبیین پویشهای بینالمللی کافی نبود. آرای مشهور نظریه استیلا به شرح زیر است.
۲-۳-۱- استیلای فرهنگی:
آنتونیوگرامشی و نوام چامسکی دو متفکر این نظریه هستند. ایشان معتقدند، چنانچه جامعه ای بتواند بهتر از سایرین، جهان را تبیین کند از لحاظ فکری میتواند هدایت و رهبری فرهنگی جوامع دیگر را به دست گیرد و عملکرد سلطه طلبانه اش نیز از مشروعیت کافی برخوردار خواهد بود. بنابراین هر قدرت که بتواند بهتر از سایرین، افکار را هدایت کند، میتواند با قبولاندن جهان بینی خود، رهبری فرهنگی و هدایت افکار را به دست آورد و با تحکیم سلطه هژمونیک، رفتار سیاست خارجی خود را مشروعیت بخشد. (۸) بر خلاف دیدگاه مارکسیستی گرامشی، نوام چامسکی با طرح مورد آمریکا بر این ادعاست که استیلا طلبی آمریکا به طور آگاهانه انتخاب شده است. و در جنگ سرد برای حفظ سلطه خود لازم میدید از لحاظ ایدئولوژیک، تصویری هولناک و امپریالیستی از شوروی در مقابل نوع دوستی حقوق بشری خود ارائه دهد و با این سیاست، آمریکا با بهره گیری از تهدید دشمن قدرتمند و غول آسا زمنیه های برتر صنعتی خود را تضمین میکرد. کشورهای ضعیف به مقتضای این تصویر هولناک به منظور دفاع از خود و دفع این تهدید واهی، داوطلبانه خواهان مداخله آمریکا میشوند.
۲-۳-۲- استیلای اقتصادی:
امانوئل والرشتاین با تلفیق یاقه های مارکسیسم و کارکردگرای ساختاری به نوعی تفسیر خاص از تحولات بینالمللی میرسد. او معتقد است ساختار سیاسی بینالمللی، محصول روبنایی از رقابت درونی نظام سرمایه داری است و وضعیت ساختاری موجود برای شکل گیری و تداوم بقای نظام سرمایه داری لازم است. ازاینرو وجود نظامهای تابعه سیاسی گوناگون در داخل نظام واحد سرمایه داری جهانی، بقای این نظام را تعیین کرده است. متقابلاً نیازهای کارکردی سرمایه داری نیز به بقای این ساختار کمک میکند. البته والر شتاین بعداً نگرش جدیدی ارائه داد و مقوله جهان شمولی اقتصادی را طرح کرد که بر اساس آن حاکمیت منافع مشترک اقتصادی در صحنه بینالمللی، موجب ثبات و صلح میشود و در این نظریه در زمره کثرتگراها قرار گرفت که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
۲-۳-۳- استیلای نظامی:
کوئیسنی رایت، متفکر بر جسته این نحله معتقد است، حوادث گذشته نشان داده که هر نیم قرن یک بار، جنگهای عمده ای اتفاق افتاده که به صورت یک در میان از شدت فزاینده تری بر خوردار بودند و پس از اتمام هر جنگ، شاهد برهه ای از آرامش طلبی و تنفر از جنگ هستیم. و از عوامل روانشناسی، اقتصادی، سیاسی، داخلی و فیصله نیافتن مخاصمات قبلی بهعنوان عوامل پیدایش جنگهای جدید نام میبرد. «رایت» در مقابل برهههای پنجاه ساله جنگی برهه وضعیت جنگی و صنایع ناشی از آن را دستخوش تغییرات صد و پنجاه ساله میداند. به این لحاظ «رایت» هر چرخه بلند در روابط بینالملل را مستلزم تحقق وضعیت جدیدی میداند که با وضعیت قبلی همخوانی دارد.
۲-۳-۴- استیلای سیاسی:
جورج مدلسکی مفهوم پیشوایی را به جای استیلا به کار میبرد و منظور از پیشوا بازیگری است که توان نوآوری و حرکت به جلو را در جهت ارتقای مصلحت عمومی دارد و عملش مشروع خواهد بود. به نظر «مدلسکی» هر چرخه استیلای سیاسی بر جهان حدود یک قرن به طول میانجامد. به طور خلاصه در توضیح وجوه مشترک نظریات چرخه استیلا میتوان گفت، نظام جهانی بر تلاش استیلا جویانه بازیگران مبتنی است و بازیگران قدرتمند سعی دارند به رهبری آن نائل آیند و از طرق مختلف سعی میکنند قدرت خود را نسبت به رقبا بهبود بخشند و از سویی سعی خواهند کرد، از دستیابی دیگر بازیگران به قدرت برتر جلوگیری کنندو برای حفظ قدرت برتر به نوآوری سیاسی و اقتصادی دست میزنند.
۳- نظریههای ملیگرا:
در نظریههای ملیگرا، بازیگر ملی یعنی کشورها مطرح هستند و نتیجه بازی بازیگران ملی، نظام بینالمللی است و نظام بینالمللی، نظامی انتزاعی است که عرصه بازیگران ملی است. نظریههای ملیگرا به دو دسته اصلی سنت گرا (کلان، بینالمللی) و رفتار گرا (مدرن، خرد و ملی) قابل تقسیم است. در نظریات سنت گرا، کشورهایی موفق هستند که خود را با الزامات ناشی از تعاملات قدرت در سطح بینالملل همسو کرده باشند. نقش و بازیگر با عنایت به جایگاهی که دارد و با عنایت به سازوکار تعاملات قدرتی باید رنگ بگیرد. ولی در سطح خرد کانون توجه به تفاوت بازیگران معطوف میشود. نظام بینالملل عمدتاً در این سطح ثابت فرض شده است. موفقیت و شکست سیاست خارجی نیز تابعی از آمادگی مادی و معنوی محسوب میشود نه تابعی از درجه تطابق خود با نظام بینالملل، نظریات سنت گرا خود به چهار دسته تقسیم میشوند.
نظریات موازنه قدرت، نو واقع گرایی، بازدارندگی و بازیها
۳-۱- نظریه موازنه قدرت:
نظریه موازنه قدرت محصول بازسازی تاریخی سه قرن بین سالهای ۱۶۴۸ تا ۱۹۴۵ اروپا است که پس از جنگ دوم جهانی توسط «مورگنتا» تدوین شد. و صاحبنظرانی چون نیکولاس اسپایکمن، راعون، آرون، رابرت اشتراوس هوپه، جورج کنان، هنری کیسینجرـآلفردماهانـسرهلفوردـمی کیندر، و راینهولد ینبور آن را تکمیل کردند. مفروضات دیدگاه واقع گرایی عمدتاً حول محور بدبینانه فلسفی آنان از انسان دور می زند. واقع گرایان با الهام از هابز انسان را ذاتاً شرور و شرارت انسان را منبعث از قدرت طلبی و زیاده خواهی او میدانند و از آنجا که کشورهای مختلف منافع متضادی دارند که جمع بین آنها ممکن نیست و هر واحد بینالمللی، خواهان تأمین امنیت و بقای خود است، جنگ امری عادی و ممکن است. به دیگر سخن واقع گرایان و نظریه موازنه قدرت میگوید، کشورها از انسانهای قدرت طلب، زیاده خواه و مضطرب از به خطر افتادن امنیت خود تشکیل شده است و صحنه بینالملل، عرصه رقابت بین کشورهای مختلف است و کشورها برای حفظ برتری و تأمین امنیت دایمی خود به حفظ قدرت، افزایش قدرت و کسب اعتبار اقدام خواهند کرد؛ ازاینرو کشورها در صورت امکان
امکان خود، به تنهایی یا به صورت اتحاد با دیگران در مقابله با هر کشوری که در رسیدن به این اهداف راه آنان را سد کند، دست به خشونت خواهند زد پس خشونت درنظام بینالملل امری طبیعی شمرده میشود. کشورهایی که از لحاظ نظامی قوی ترند، منافع ملی خود را بر حسب قدرت نظامی تأمین میکنند و با رضایت از تأمین قدرتمندانه منافع ملی نظام موجود را به نفع خود حفظ خواهند کرد ولی کشورهایی که تحت فشار منافع ملی، خود را تسلیم قدرتهای فاتح کردهاند از وضع خود ناراضی هستند و برای از بین بردن وضع موجود به تجهیز نظامی خود اقدام خواهند کرد و در مقابل کشورهای راضی برای حفظ وضع موجود بر قدرت نظامی خود خواهند افزود و به طور خودکار تعادل نیروها و موازنه قدرت بین آنان به طور پایداری حفظ خواهد شد.
۳-۲- نظریه نو واقعگرایی:
کنت والتز (Kenet walts) اندیشمند بر جسته نظریه نو واقعه گرایی معتقد است، بر خلاف واقعگراها که ذات انسانی را حاوی خصیصه ای میدانستند که موجب جنگ همه علیه هم میشد، این ساختار آنارشیک نظام بینالملل است که خطر دایمی جنگ را به وجود میآورد. منظور از این آنارشیسم است که در نظام بینالملل اقتدار مرکزی متمرکز برای تنظیم امور وجود ندارد. به نظر واقع گرایان اقدام قدرت طلبانه ملتهای مختلف ناشی از ماهیت هرجومرج طلب سیاست بینالملل است. بنابراین تنها مفهوم مهم این دیدگاه که به واقعگرایی اضافه شده، مفهوم ساختار است که به نظر نو واقعگرایان عامل تعیینکننده عمده نتایج در سطح نظام است. به عبارت دیگر بر اساس نظریه نو واقع گرایی در ساختار هرجومرج گونه نظام بینالمللی بازیگران بنا به توانمندی داخلی خود، منزلت خارجی متفاوتی دارند و رفتار خارجی آنان نیز بنا به این منزلت متفاوت نسبت به حفظ یا تغییر وضع موجود تفاوت خواهد داشت؛ ازاینرو صحنه بینالملل عرصه رقابت بین بازیگران طرفدار حفظ وضع موجود با طرفداران تغییر وضع موجود است و نظام بینالمللی موازنه قدرت از این صحنه منازعه ایجاد میشود. (۹(
۳-۳- نظریه بازدارندگی:
نظریات موازنه قدرت و نو واقع گرایی، هر دو نگرش ساختاریـ پویشی داشتند ولی نظریه بازدارندگی و نظریه بازیها صرفاً نگرشی پویشی در صحنه نظام بینالملل دارند. تدوین نظریه بازدارندگی بیشتر یک ضرورت عملی بود تا صرفاً تأمل نظری و عبارت است از به کارگیری تهدیدات نظامی برای ترغیب رقیب به خویشتن داری و ترک اهداف بلند پروازانه نظامی. فرض نظریه بازدارندگی که به خاطر نگرانی از جنگ هسته ای تدوین شد این است که هر مهاجم احتمالی به مقایسه فواید (خسارات متوجه رقیب) و عدم فایده مندی (خساراتی که رقیب به او وارد میکند) ناشی از اقدام خود توجه میکند، چنانچه منافع و فواید حاصله از خسارت وارده افزون باشد او پیامد اقدام خود را مساعد فرض کرده، به اقدام تهاجمی برای تأمین منافع ملی خود دست خواهد زد. «الکساندر جورج» و «ریچارد اسموک» دو تن از نظریه پردازان بازدارندگی، آن را بهعنوان سیاستی معرفی میکنند که هدفش مجاب کردن حریف نسبت به برتری خود و افزایش چشمگیر هزینهها نسبت به منافع حاصله از تهاجم است. بر اساس نظریه بازدارندگی اگر تهدید ارزشها در جنگ اتمی بیش از تحصیل منافع باشد، بازیگران از اقدامی که به جنگ اتمی بینجامید حذر میکنند و افزایش فزاینده هزینههای ناشی از جنگ اتمی به بازدارندگی بیشتر میانجامد؛ ازاینرو تصمیم به تقویت زرادخانههای اتمی عقلایی خواهد بود.
۳-۴- نظریه بازیها:
فون نیومان، ریاضیدان و «اسکار مورگنسترن»، نظریه بازیها را بهعنوان روشی دقیق برای تجزیه و تحلیل موقعیتهای رقابت آمیزی که متضمن منافع دوجانبه در زمینههای مختلف از جمله اقتصاد و جنگ است مطرح کردند و بر خلاف دیدگاه روانکاری فروید و روانشناسان اجتماعی از جمله اریک فروم که به تجزیه و تحلیل مبانی غیر عقلانی رفتار انسان پرداختهاند، (۱۰) نظریه پردازان، نظریه بازیها راه تفریط پیموده و بر مبانی عقلایی رفتار انسان تأکید کردهاند و این رفتار را در قالب ریاضی ارائه کردهاند و عقل مورد نظر آنان، عقل مقدر یا محصور است و جایگاهی برای اختیار انسانی پیش بینی نشده است. بر این اساس زندگی حاکی از بازی رقابتی و همکارانه بین بازیگران مختلف است و هر بازیگر رشته ای از اهداف پایه ای ثابت و کاملاً مشخص دارد که «فایده مندی» یکی از اهداف اصولی و پایه ای اوست. بنابراین هر بازیگر چون عقلایی است، سیاست واقعی خود را چنان انتخاب میکند که به مطلوبیت دلخواه برسد و ریاضیات توانمندی تصویر دقیق رفتار عقلایی انسانی را دارد. افرادی چون «فیلیپ گرین» و «یوجین میهان» نظریه بازیها و کاربرد آن را در علوم سیاسی زیر سؤال بردهاند و متعقدند این نظریه ما به ازای تاریخی ندارد و گمراه کننده است.
نظریات رفتار گرایا مدرن، دسته دوم نظریات ملیگرا هستند و شامل نظریه نظامها و نظریات تصمیم گیری میشود. نظریات رفتار گرا، بیشتر به واقعیات بیرونی توجه دارند و کمی گرا هستند و با روش استقرایی در صدد درک مفاهیم انضمامی در عرصه روابط بینالملل هستند. در حالی که سنت گرایان در تولید نظریه برای خلاقیت ذهنی انسانی بیشترین اهمیت را قائل هستند. برترین ادعای رفتارگرایان آن است که باید به جای تلاش برای یافتن چگونگی روشهای توصیفی به تلاش برای یافتن چرایی روشهای علمی دست زنند.
۳-۵- نظریه نظامها: (نظریه نهادی رفتارگرایان ملیگرا(
چهار متفکر یعنی مورتون کاپلان، ریچارد روزکرانس، مک کله لندومدلسکی در تدوین و تبیین این نظریه نقش اساسی داشتهاند. کاپلان با تأکید بر تعریف نظام بینالمللی بهعنوان مجموعه ای از متغیرهای پیوسته که میتوان از آنها قواعد منظم رفتاری استخراج کرد، مدعی است نظریه نظامها به محققان اجازه میدهد تا از متغیرهای دیگر رشتههای علمی در تجزیه و تحلیل مسائل روابط بینالملل بهره گیرند.
وی ۶ وضعیت تعادلی نظام در سطح بینالمللی را مشخص میکند که به دو دسته تاریخی و غیر تاریخی (ذهنی) قابل تقسیم هستند.
۱- نظام موازنه قدرت
۲- نظام دو قطبی منعطف
۳- نظام دو قطبی متصلب
۴- نظام عالمگیر
۵- نظام سلسله مراتبی
۶- نظام با توان و توی واحدها
به نظر وی موازنه قدرت بیانگر نظام حاکم بر روابط بینالملل در قرون هجده و نوزده است و نظام دو قطبی منعطف بیان کننده وضعیت نظام بینالمللی تا سال ۱۹۹۱ است. نوع تعدیل شده نظام سلسله مراتبی غیر دستوری او از سال ۱۹۹۱ در صحنه بینالملل ایجاد شده است. (۱۱(
۳-۶- نظریه تصمیم گیری:
نظریه تصمیم گیری، دیدی خرد گرایانه دارد. بر اساس این دیدگاه از برخورد دروندادهای مؤثر بر تصمیم گیری و برون دادهای ناشی از دستگاه تصمیم گیری است که تصمیم گیری سیاسی شکل میگیرد و به صورت سیاستهای رسمی و اقتدار آمیز از هر جامعه وارد محیط بینالمللی میشود. با این تعبیر سیاست بینالملل فرایندی از تعامل تصمیمات خارجی کشورهای مختلف است. متفکرانی چون ساپین، بروک، هربرت، سایمون و به ویژه اسنایدر (Snyder) این نظریه را پروراندند. صاحب نظران نظریه تصمیم گیری به دو دسته مطلق گرا یا خرد گرای مطلق و نسبی گرا یا خردگرای محصور قابل تمایز هستند. تصمیم گیری خرد گرایانه مطلق، نماینده الگوی کلاسیک تصمیم گیری در روابط بینالملل است. این نظریه پردازان معتقدند، عمل و عکس العمل در روابط بینالملل ناشی از امور محاسبه شده به وسیله دولتهای مختلف است و نه اموری تصادفی. چهار عنصر در قالب تصمیم گیری کارکردی از اهمیت بسیاری برخوردارند. بازیگر و بازیگران، اهداف، شیوههای رسیدن به هدف و وضعیت فعلی و وضعیت مطلوب آینده. اما هربرت سایمون مطلق گرایی نظریه اسناید و همکاران او مبنی بر عقلانیت مطلق تصمیم گیری سیاست خارجی را نا مکفی میداند و مدعی است باید تصمیم گیری مکفی یا بسنده جو optimizing-sptiisfying به جای تصمیم گیری بهینه ساز نشاند مبنای این تمایز از چگونگی دخالت یا عدم دخالت عوامل فردی و گروهی در تصمیم گیری ملی ناشی میشود. گراهام آلیسون در کتاب شیوههای تصمیم گیری در سیاست خارجی در کنار شیوه تصمیم گیری خردگرایانه مطلق، دو مدل روند سازمانی و سیاست دیوانسالاری را ارائه میدهد. مدل روند سازمانی میگوید که دولت یک کشور، مجموعه ای یکپارچه نیست و تصمیم سیاست خارجی از مجموع رفتارهای سازمان مسؤول در قبال یک مساله خاص به دست میآید. بر این اساس، تصمیمات درون سازمانی به دو دسته معمول (با برنامه) و غیر معمول (بی برنامه) تقسیم میشود. تصمیمات معمول مبتنی بر خط مشیها، رویهها و مقرراتی است که برای راهنمایی کارکنان وضع شده است. ولی تصمیمات غیر معمول با مشکلات و مسائل غیر عادی و جدید سرو کار دارد و ملاک غیر معمول بودن تصمیمات سازمانی، تکرار ناپذیری آنها، جدید بودن و فقدان رویههای معین برای اتخاذ آنها است. آلیسون مدعی است، بازی قدرت میان تصمیم گیرندگان، عقلانیت مطلق را در تصمیم گیری محدود میکند و مدل دوم یعنی سیاست دیوانسالارانه را ارائه میدهد. (۱۲) بر اساس این مدل، پیامد بازیهای سیاسی بر آیند مذاکرات افراد تصمیم گیرنده ای است که هر کدام خواهان دست یابی به اهداف خاصی هستند. در این مدل تصمیات سیاسی حاصل پویشها و تعامل بین گروههای سیاسی رقیب است. بنابراین سیاست خارجی صرفاً راه حلی برای رفع مشکل ملی نیست بلکه نتیجه مجموعه ای از مصالحهها و برخوردهای مقاماتی است که منافع گوناگون خود را در پرتو قدرتهای گوناگونی که دارند تأمین میکنند. بالاخره آنکه سیاست خارجی از انتخابها و یا بازدههای دستگاههای تصمیم گیری ناشی نمیشود بلکه بر عکس تصمیم سیاست خارجی بر آیند بازیهای کاسبکارانه گوناگون میان بازیگران درون حکومتی است. به عبارت دیگر و در مجموع میتوان گفت، بر اساس نظریه تصمیم گیری اگر تصمیم گیرندگان کشوری، منطقی تصمیم بگیرند احتمال انتخاب راه حلهایی که متضمن کمترین هزینه و بالاترین دستاورد باشد، وجود خواهد داشت و تصمیم گیری سیاست خارجی به بالاترین سطح کار آمدی خود خواهد رسید. از سویی چون امکانات فکری و مادی در تعیین دستاوردها تأثیر دارند، تصمیم گیرندگان مجبورند خواستههای خود را به حداقل مکفی محدود کنند.
تفاوت در امکانات فکری و مادی در تأمین عقلانیت مطلق، محدودیت ایجاد میکند. پس افراد و دستگاههای تصمیم گیرنده هر کدام نسبت به امکانات فکری و سازمانی خود در پیشبرد منافع ملی نقش خواهند داشت؛ در نتیجه منافع ملی که از مجموع این پویش به دست میآید در حد عقلانیت مطلق نخواهد بود.
۳-۷ نظریه رفتار شناسی پرخاشگرانه:
این نظریه مبتنی بر این فرض است که تصمیمات سیاست خارجی در کشورهایی که نهادهای دموکراتیک و مردم سالاری شکل نگرفته، عمدتاً ناشی از ویژگیهای شخصیتی رهبران است. چنانچه میزان عکس العمل رهبران نسبت به وقایع و حوادث از سطح معمولی عدول کرده یا پیش از حد تهاجمی و یا مماشات جویانه شوند، در آن صورت مشکلی روانشناختی و یا غریزی مطرح است که شناسایی ریشههای آن نیازمند بررسی است و برای بررسی آنها آراء فروید، اریک فردم و کارل هورنای مورد توجه قرار گرفته است.
بر اساس این نظریه، امروز در بعضی از کشورها، یا نیازهای غریزی تصمیم گیرندگان اطفا نشده و یا فشار صنعتی از بیرون بر انسانهای نا آموخته تحمیل شده و یا آنکه تربیت روانی آنان به نحوی است که تصمیم گیرندگان توانمندی، ایجاد نمیکند؛ ازاینرو خوی اجتماعی نابهنجاری روانی در این جامعه غالب میشود و جامعه نیازمند تخلیه فشارهای روانی به یکی از طرق و مکانیسمهای تسلیم طلبی یا برتری طلبی است. در پی این فرایند، تصمیم گیرندگان کشورها جنگ بی هدف و غیر عقلایی با کشورهای دیگر ایجاد میکنند.
۴- نظریات کثرتگرا:
با پیدایش شرکتهای چند ملیتی و مشاهده نقش روز افزون آن، در ایجاد همکاریهای منطقه ای، گرایش عمده فکری جدیدی به تحولات بینالمللی شکل گرفت. این گرایش دیوارههای حاکمیت ملی را داوطلبانه به سوی صحنه خارجی باز میکند و جلوه حاکمیت در صحنه خارجی از گرایش خود محور و گریز از مرکز قبلی به وضعیتی جدید که حاکی از همکاری است تبدیل میشود ضمن آنکه هویت واحدهای سیاسی را بر خلاف نظام امپراتوری سنتی منکوب نمیکند. کثرتگرایان بر نقش مهم بازیگران غیر کشوری نظیر سازمانها و شرکتهای بینالمللی تأکیددارند و سیاست خارجی را بر خلاف نظریههای ملیگرا (خرد و کلان) دنباله سیاست داخلی میدانند، نه مجزا از هم
نظریات کثرتگرا به سه دسته قابلتقسیماند:
۴-۱- نظریه همگرایی منطقه ای:
متفکران مطرحی چون کانتوری، اشپیگل، میترانی وارنست هاس در نظریه همگرایی می گویند، همگرایی تأسیس نهادهای جدید فوق ملی برای رفع نیازهای کارکردی است. (۱۳) نظریه همگرایی میگوید، منافع مشترک اقتصادی فنی میان کشورهای اروپایی به وجود آمده است؛ پس زمینه برای همکاری مشترک بین این کشورها ایجاد شده و این همکاری مشترک به زمینههای دیگر موضوعی تسری خواهد یافت و ازاینرو نخبگان جامعه تصمیم خواهند گرفت تا زمینههای همکاریهای فراملی را نهادینه کنند و مجبورند در بعضی از زمینههای فنی، حوزه فعالیت را به بخشهای غیر دولتی واگذار کنند.
در نتیجه با گسترش همگرایی، احتمال بروز جنگ میان کشورهای عضو کاهش خواهد یافت و مردم کشورهای عضو علاقه مند به مداخله در سیاست برای تحکیم همگرایی میشوند و روند همگرایی به حوزههای جدید تسری خواهد یافت.
۴-۲- نظریه وابستگی متقابل:
بر اساس نظریه وابستگی متقابل با دگرگونی در سیاست بینالملل و ماهیت قدرت، مسائل اقتصادی، اجتماعی اهمیت فزاینده ای یافته است.
حاکمیت، خود کفایی و استقلال بی معنا شده و همکاری، شاخصه مهم و بارز وابستگی متقابل است. بر اساس نظریه وابستگی متقابل، مجاری تماس و تعداد بازیگران فراملی افزایش یافته و نقش انحصاری دولتها در سیاست بینالملل از بین رفته است و حاکمیت کشورها فرسوده شده. ازاینرو عامل تعارض بین کشورها کاهش یافته است؛ در نتیجه زمینه برای همکاریهای صلح آمیز رفاهی فراهم شده و کشورها نسبت به تغیرات یکدیگر حساس شدهاند و چون در صورت عدم همکاری آسیب پذیر خواهند شد، همکاری فی ما بین را افزایش میدهند و ثبات بینالمللی افزایش مییابد.
۴-۳- نظریه رژیمهای موضوعی:
پیام اساسی این نظریه آن است که چون رژیمها (اصول، هنجارها و قواعدی که بر روابط بین کشورها حاکم است) بر رفتارها تأثیر میگذارد و الگو سازی میکنند، با شناخت این رژیمها امکان درک بهتری از پویشهای بینالمللی ایجاد میشود. رژیمها خود دو دستهاند ۱- مذاکراتی ۲ -تحمیلی
رژیم مذاکراتی رژیمی است که طی مذاکره بین بازیگران آن انتخاب میشود و داوطلبانه بر روابط در حوزه ای از روابط مشترک حاکم است اما رژیم تحمیلی را یک بازیگر هژمونیک از طریق نیش و نوش و یا هر دو وسیله بین خود و دیگر بازیگران ایجاد میکند. ازاینرو اگر جامعه بینالمللی توسعه یافته باشد، احتمال وقوع رژیمهای مذاکراتی افزون میشود. به عکس، اگر جامعه بینالمللی عقب مانده باشد، آنگاه احتمال وقوع رژیمهای خود جوش و تحمیلی افزایش پیدا خواهد کرد (امروزه اینگونه نیست) و چون احتمال وقوع رژیمهای مذاکراتی زیاد است، بازیگران برای تمکین به قواعد رژیمها آمادگی دارند و رژیمهای مذاکراتی نیز انعطاف لازم را برای عدم تمکین بازیگران خواهند داشت و بازیگران نیز میل بیشتری به حفظ نظم موجود دارند.
پینوشت:
۱- نظریههای روابط بینالملل در عصر حاضر، استیفن والت، ترجمه پیروز ایزدی، همشهری،۲۸ آذر ۱۳۷۷، شماره ۱۷۲۰.
۲- نظریهپردازی در روابط بینالملل، دکتر سید حسین سیف زاده، (تهران، سمت،۱۳۷۹(
۳- cohen benjamin the Question of imperialism,Newyork Basic books,1973
۴- وجوه امپریالیسم، چارلز رنیولدز، ترجمه سید حسین سیف زاده، بی جا،۱۳۷۱
۵- thompson kenneth and robert j.myers(eds);truth and tragedy:attribute to hans j.morgenthau; Augmented Edition,New Brunswick,Usa and London;Transction Book,1984
۶- Lenin,VladimiriI; Imperialism, the highest stage of pitalism,13ed,moscow, publisher,1966
۷- رایان، روکس بروف نظریههای توسعه نیافتگی، ترجمه علی هاشمی گیلانی، تهران، نصیر،۱۳۶۹
۸- سپینلاماریو، گزیده ای از آثار آنتونیوگرامشی، تهران: انتشارات بابک،۱۳۵۶
۹- دوئوتی جیمز ورابرت فالتزگراف نظریههای متعارض در روابط بینالملل، ترجمه علیرضا طیب و وحید ده بزرگی، ج لول، تهران: قوس، ۱۳۷۲
۱۰- گلیکسن، آبراهام، در آمدی بر برنامه ریزی خطی و نظریه بازیها، ترجمه عباس مازاد، تهران: مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۶۵
۱۱- kaplan, morton;system and proeess in international polities, eyork:Wiley,1962
۱۲- الیسون، گراهامتی، شیوههای تصمیم گیری در سیاست خارجی، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، علمی و فرهنگی،۱۳۶۴
۱۳- Hass, Ernest B.and philipe.schmitter;economics and Differential patterns of political integration: projeetions a bout unity in latin Ameriea, 1964