اسلایدر / مهمترین مطالبکتاب‌ها و پژوهش‌هایادداشت‌ها و مقالات شخصی

داریوش اشوری و مساله غرب:در فراسوی نفرت و حسرت و طرد غرب ستیزی و غرب شیفتگی

پژوهش زیر در شماره ۲۳ مجله سیاست نامه منتشر شده است  و در اندیشکده خرد باز نشر می شود

  • مقدمه :

انانکه پیوند اندیشه و واقعیت را انکار می کنند معذور و از نظر قوای دماغی قابل ترحم هستند اما انانکه نقش اندیشه و ذهنیت در ساخت واقعیت و عینیت را انکار کرده یا تقلیل و تخفیف می دهند لازم است سیر تحول معنای غرب زدگی در ایران و اثرات آن بر واقعیات و سرگذشت و سرنوشت ایرانیان را مطالعه و مورد تدقیق قرار دهند تا دریابند نسبت اندیشه متفکران و روشنفکران با غرب تا چه اندازه بر وضعیت دیروز و امروز ایران اثر گذار بوده است .

داستانی که با غرب گرایی و غرب شیفتگی در دوران مشروطه اغاز شد و تا دهه چهل فراز و نشیب فراوان داشت تا اینکه در دهه چهل شمسی به غرب زدگی تغییر جهت داد و به غرب ستیزی در فرایند انقلاب اسلامی و پس از ان منتهی شد و همین رویکرد نظری به غرب متغیر اصلی و کلیدی در ترسیم سیاست های نظام انقلابی بویژه در سیاست خارجی شد و هنوز هم دامن گیر کشور و زندگی و معیشت مردم است .و شوربختانه در این فضای انتاگونیستی که یک سوی آن غرب شیفتگی است و در سوی دیگر غرب ستیزی انچه که فراموش و مهجور است  غرب شناسی و غرب اگاهی است  که هنوز در ابتدای قرن پانزدهم هجری در حاشیه ی معرفتی و سیاست گذاری قرار دارد.  یکی از پژوهشگران و نویسندگانی که بیش از نیم قرن به تعقیب و تبیین و تحلیل معنای غرب زدگی در ایران پرداخته داریوش اشوری است که در این نوشتار به تشریح نظرات او درباره  غرب زدگی خواهم پرداخت.

 

  • چند پرسش اصلی و بنیادی :

در گفتمان و منظومه فکری و ذهنی داریوش اشوری مفهوم غرب زدگی جایگاه ممتازی دارد و اگر تنها دال مرکزی گفتمان او  محسوب نشود یکی از دال های مرکزی اندیشه اشوری است که با دال های شناوری همچون فردید ، جلال ال احمد؛ جهان سوم؛ کین توزی، شرق ، مدرنیته  و روشنفکری قابل شناسایی است . به عبارت دیگر  برای بازشناسی نگرش اشوری به غرب زدگی باید نسبت او با واژه های مذکور را شناخت و پیوند انها را تبیین کرد.

در همین راستا باید تلاش کمنیم به پرسشهای زیر پاسخ دهیم.

  • ایا می شود بیش از سه دهه در غرب زیست و سالها متونی از متون کلاسیک غربیان از جمله چهار اثر از نیچه را ترجمه کرد و درباره متفکران غربی مانند ماکیاولی نوشت و سخن گفت اما غرب گرا و غرب زده نبود؟ ایا می توان نیم قرن از حافظ و زبان پارسی گفت و شرق گرا و غرب ستیز نبود ؟
  • داریوش اشوری چه فهم و درک و استباطی از غرب ، غرب گرایی ، غرب زدگی ، غرب شیفتگی و غرب شناسی و غرب اگاهی دارد؟
  • ایا او مانند یک سوژه توانسته به غرب زدگی به مثابه یک ابژه نگاه کند؟
  • داوری ارزشی او درباره غرب زدگی چگونه است ؟ به عبارت دیگر او غرب زدگی را فضیلت می داند یا رذیلت؟
  • تلاش های نظری او به ادبیات غرب زدگی چه چیزی افزوده است ؟
  • سهم اشوری در سلسله متفکرانی مانند فردید و ال احمد و شایگان و شریعتی و.. در بررسی غرب چیست؟ و پیوند او با ایشان چگونه است ؟

 

انچه در این نوشتار می اید تلاشی برای پاسخ به این پرسشها با استناد به نوشته ها و گفته های اشوری است هر چند اشوری در بیان نظرات خود بویژه در خصوص غرب شناسی از شفافیت و تصریح پرهیز دارد که به نظر می رسد به روحیه نسبی اندیش و پرهیز او از مطلق اندیشی و قطعی نگری باز می گردد.

 

  • مروری بر ارای اشوری درباره غرب زدگی

 

اشنایی اولیه داریوش اشوری  با مفهوم غرب زدگی به ۶۰ سال پیش یعنی سال ۱۳۴۱ باز می گردد زمانی که او در مجله ای به نام کتاب ماه به سردبیری جلال ال احمد و وابسته به موسسه کیهان کار می کرد. زمانی که ۲۲ ساله و دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. در آن مجله که دو شماره بیشتر دوام نیاورد جلال ال احمد جستاری درباره غرب زدگی منتشر کرد که مبنای کتاب مشهور او شد و از همان زمان داریوش اشوری ضمن هم داستانی با کلیت نگاه جلال به مفهوم غرب زدگی ،  با درک و مواجهه ی غرب ستیزانه او  زاویه پیدا کرد و نقدی بر آن نگاشت و برای انتشار به سیروس طاهباز در مجله آرش داد اما هژمونی و هیمنه فکری جلال در آن روزگار جرات انتشار آن را در مجله ارش از طاهباز ستاند و نقد داریوش جوان به خوانش جلال از غرب زدگی روی زمین ماند. تا اینکه دو سال بعد و در یک گفتگوی شفاهی؛ جلال ال احمد با اشاره به کتاب تازه انتشار یافته دانش نامه سیاسی   داریوش آشوری  به او می گوید:

((کتابِ تو غرب‌زده‌ است‌ و از شرق‌ در آن‌ چیزی‌ نیست‌)) و اشوری در پاسخ  او می گوید:

((مکتبِ سیاسی‌ به‌ معنای‌ دستگاهِ نظری‌ فلسفی‌ یا ایدئولوژیک‌، و همچنین‌ علومِ سیاسی‌ در کل‌، از غرب‌ به‌ ما رسیده‌ است‌. چنین‌ چیزهایی‌ با چنین‌ قالب‌بندی‌های‌ تئوریک‌ و مفهومی‌ در شرق‌ نداشته‌ایم‌)) [۱]

و بعد از انکه بخاطر منتشر نشدن نقد مورد اشاره درباره کتاب غرب زدگی به بزدلی و ترسویی متهم می شود تصمیم می گیرد نقد خود را درباره مقاله  غرب زدگی جلال منتشر کندو سرانجام نخستین نوشتار اشوری درباره غرب زدگی در سال ۱۳۴۶ در نشریه بررسی کتاب منتشر و بارها در سالهای بعد باز نشر و همرسانی شد و همین مقاله زمینه ملاقات او را فردید را فراهم کرد  زیرا فردید مقاله اشوری را خوانده و نویسنده جوان را به محضر خود فراخوانده بود.

از ان زمان تا امروز یعنی ۵۵ سال اشوری به مفهوم غرب زدگی می اندیشد انچنان که شایسته سلوک یک پژوهشگر است نقطه پایانی برای پژوهش خود قایل نیست و این موضوع مهم را برای ایرانیان بویژه روشنفکران قابل بررسی و واکاوی می داند.

غیر از کتاب ما و مدرنیت [۲] که پنج  مقاله آن مستقیما به مساله غرب زدگی و نسبت شرق و غرب می پردازد در اغلب جستارها و گفتارها و گفتگو های اشوری می توان ردپایی از این مفهوم مشاهده کرد. که در ذیل اشاراتی به آن خواهم کرد.

 

به نظر اشوری هر چند قباله مفهوم غرب زدگی به نام جلال ال احمد خورده اما واضع و جاعل این مفهوم سید احمد فردید است  و اشوری هم بیشتر از انکه به کتاب جلال توجه و اعتنا کند فردید را شایسته توجه و بررسی می داند. اشوری جلال ال احمد را نویسنده ای سطحی و پرشور و مملو از تناقض می داند که هیچ از فلسفه نمی دانست اما فردید را صاحب نظر ، اثر گذار و متفکری مهم می داند که البته التقاط ذهنی داشت و نمونه بارز آن تلاش برای تلفیق نظرات هایدگر با ابن عربی است .از سویی فردید در سالهای پس از انقلاب رنگ و لعاب و چهره عوض کرد و مخالفان خود را زیر سایه قدرت نوخاسته ی سیاسی  مورد لعن و طعن قرار داد  اما این معایب و نقاط ضعف دلیل نمی شود که محاسن و نقاط قوت او را نادیده بگیرد. برای مثال  یکی از توانایی های فردید واژه سازی های دقیق او بود از جمله واژه پدیدار شناسی که معادل فنومنولوژی است و غرب زدگی هم از ابداعات او بود .

فردید از این جهت مورد اشاره اشوری است که به نظر او جلال ال احمد واژه غرب زدگی را از فردید “قاپیده” بود .  اشوری ضمن نقدهای بنیادینی که به فردید دارد و بت سازی از او را بر نمی تابد در عین حال فردید و اندیشه او را مهم و تاثیر گذار می داند و بارها در گفتگوهای مختلف به آن اشاره کرده است .

برای درک تبار و دیرینه مفهوم غرب زدگی و نقش فردید در این میانه چاره ای نداریم به دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی باز گردیم و به اختصار وضعیت فکری آن زمان جامعه ایرانی را در ارتباط با غرب بازشناسی کنیم .

ایرانیان بعنوان بخشی از شرق جغرافیایی و معرفتی زمانی که در دوره قاجار به غرب اگاهی رسیدند و متوجه شدند قدرت در کشورهای مغرب زمین و در راس انها انگلستان و فرانسه و روسیه متمرکز شده و توازن قوا در دو سوی گیتی بهم خورده است برای مقهور نشدن در وضعیت جدید جهان و جا نماندن از غافله تمدن بشری به سردمداری روشنفکران خود غرب گرا و غرب شیفته شدند و بجای اینکه ابزارها و امکانات و لوازم قدرت را از درون و ظرفیت های خود جستجو کنند قبله امال و ارزوهای خود را غرب قرار دادند و راز پیشرفت را در تقلید همه جانبه از فرنگیان و گوش سپردن به راهنمایی و توصیه های انها دانستند البته در این مسیر دستاوردهای عینی حاصل شد اما بحران هایی نیز متولد شد .

بروز بحرانهای معرفتی و فکری در مدرنیته با بروز جنگ های جهانی اول و دوم و تشکیک در رهایی بخشی اومانیسم و عقلانیت خود بنیاد از جانب متفکران غربی و رونق و ترویج نوعی سنت گرایی محاظه کارانه که در ارای رنه گنون و هانری کربن و… بر ذهن و زبان متفکران ایرانی تاثیر مهیبی گذاشت و سقف بلند غرب گرایی و غرب شیفتگی را دچار شکافهای بزرگی کرد.

فراتر از بحران جهانی در مدرنیته وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران نیز در منفی شدن ذهن ایرانیان به غرب و غرب گرایی تاثیر شگرفی داشت و زمینه های عینی شکل گیری گفتمان نقد غرب زدگی را در ایران با محوریت افرادی مانند فردید فراهم ساخت.

به نظر اشوری اهمیت مفهوم غرب‌زدگی در این بود که دقیقا در چشم‌انداز پس از کودتا شکل گرفت و  به آرامی و خشمگینانه ضد غرب و ضد آمریکا و انگلیس شد. به‌علاوه  تفکرات چپ پس از انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ [۱۳۲۸]، و پس از آن در کوبا بر چشم‌انداز جهانی تسلط داشت. این جنبش‌های چپ حتی در اروپا در قالب جنبش های سوسیالیستی به‌طور کلی ضد آمریکایی و به شدت ضد امپریالیسم غربی بودند. در ژاپن و آلمان ارتش سرخ وجود داشت. این پدیده در همه جا و طبیعتا در جهان سوم بسیار قوی‌تر بود؛ با عقده حقارت و کین‌توزی‌ای که غربی‌ها را مسئول بدبختی و مشقت خود می‌دانست. این گرایش نهفته جهانی بود. ایران هم الگوی ایرانی خاص خود را از این احساس داشت، که با کودتای ۱۳۳۲ به شدت تشدید شد. گفتمان غرب‌زدگی فردید با گفتمان‌های چپ‌گرای ضد غربی و ضد امپریالیستی موازی بود. این دو در یک نقطه خاص با هم ادغام شدند. با گذشت زمان، این احساسات ضد غربی با احساسات ضد امپریالیستی، ضد شاه و ضد رژیم قوی‌تر شد. نسل جوانی در این شرایط جهانی پدیدار شد، عصر جنبش‌های چریکی در سراسر جهان ـ چریک‌های شهری و کوهستانی و… فرا رسید. برخی آرزو داشتند با پیروی از الگوهای انقلابی کوبا و چین، مانند سیاهکل، به کوه بروند. دیگران مانند امیرپرویز پویان و حمید اشرف از الگوهای انقلابی شهری متاثر  از آمریکای لاتین پیروی کردند. با گذشت زمان، احساسات جوانان، ضد رژیم تقویت شد، چراکه آنها ایدئولوژی‌های ضد غربی را پذیرفتند که تحت تأثیر مارکسیسم- لنینیسم و یا غرب‌زدگی فردید، جایی در میان این گفتمان‌ها پیدا کرد. [۳]

 

مقاله نخست اشوری که با عنوان هشیاری تاریخی : نگرشی در غرب زدگی و مبانی نظری ان منتشر شد  حاوی تحلیل و تجلیل توامان از معنای غرب زدگی بود  .او مقاله غرب زدگی جلال را حاوی” هشیاری تاریخی “خواند مفهومی که به نظر اشوری ستونِ اصلی‌ برـ پاـ دارنده‌ی‌ روشنگری‌ و روشنفکری‌ مدرن‌ است‌ که‌ از قرنِ هجدهم‌ ؛ نخست‌ در فرانسه‌ و سپس‌ در ساحتِ فلسفی‌ بسیار بالاتری‌ در آلمان‌ پرداخته‌ شده‌ است‌. امّا این‌ روشنگری‌ و روشنفکری‌ هنگامی‌ که‌ از بومِ اصلی‌ خود در اروپای‌ غربی‌، با پرتوافشانی‌ از راه‌های‌ گوناگون‌، به‌ دیگر سرزمین‌ها و فرهنگ‌ها راه‌ می‌یابد، شکل‌های‌ بومی‌ خود را پیدا می‌کند که‌ روشنفکران‌ بومی‌ غرب‌ ـ شیفته‌ (صفتِ محترمانه‌تری‌ به‌ جای‌ «غرب‌زده‌») سازنده‌ی‌ آن‌اند… و نظریه‌ی‌ غرب‌زدگی‌، به‌ عنوانِ نقدِ تاریخِ رابطه‌ی‌ «ما» با «غرب‌» و بیماری‌شناسی‌ آن‌، شکلی‌ از شکل‌های‌ «هشیاری‌ تاریخی‌» ما در دوران‌ مدرن‌ است‌. هشیاری‌ تاریخی‌، در این‌ معنا، هر گونه‌ گفتمانی‌ را درباره‌ی‌ تاریخ‌ و تفسیرِ آن‌ در بر می‌گیرد. [۴]

آشوری در نقد غرب زدگی آل احمد، به دفاع از مفهوم غرب زدگی پرداخت و گفت انسان غرب زده انسان “متمدن غربی” نیست بلکه کاریکاتوری است از شیوه زندگی و کردار غربی. خصوصیت اصلی او گریز از خود و دلخوش بودن به این است که شبیه چیزی باشد که به گمان او الگوی “متعالی” و “مترقی” و “متمدن” بودن است. او سازنده نیست فقط منعکس می‌کند. جامعه امروز ما…به این درد تاریخی مبتلا است و آن قدر مبتلاست که دیگر آن را احساس نمی‌کند.[۵]

 

اشوری   منکر غرب زدگی نبود و می‌کوشید تا از نظر فلسفی و تاریخی آن مدعا را تقویت و مستدل سازد. می‌گفت: “استنباط من از این کلمه یک سیر تاریخی است که در آن در زیر فشار یک فرهنگ و تمدن مسلط ؛ گروه کثیری از اقوام و ملت‌ها (از جمله ملت ما) خصوصیت انسانی خود را از دست می‌دهند و به شیئی تبدیل می‌شوند. این سیر بدین صورت اتفاق می‌افتد که انبوهی از فرهنگ‌های متنوع و زنده که هر یک برای خود حوزه‌ای داشتند، یک باره از نیروی حیات و خلاقیت تهی می‌شوند…مسئله رابطه فرهنگ غربی و فرهنگ‌های دیگر این نبود که فرهنگی “مترقی” و “پیشرو” فرهنگ‌های متحجر و کهنه شده را از میدان به در کرده و خود جای آن‌ها را گرفت، بلکه مسئله این است که آن فرهنگ به مدد افزارهای تکنیکی خود فرهنگ‌های دیگر و انسانیت متعلق به آن‌ها را در زیر سنگینی خود خرد کرده و آن‌ها را تابعی از متغیر خود ساخت و همان طور که سارتر می‌گوید انسان‌ها را به دو دسته “انسان متمدن” و “بومی” تقسیم کرد. آن چه که تسلط فرهنگ غربی در مردم دیگر القا کرد عقده حقارت و ترس و احساس بیگانگی با خود و بیزاری از خود بود و این‌ها پایه‌های روانی آن حالت مرضی است که “غرب زدگی” نامیده می‌شود.: ” [۶]

اشوری نقش دانش شرق شناسی را در این فرایند بسیار مهم می داند که به نظر او  منجر به هبوط شرق به جهان سوم می شود. بدین معنا که با شرق شناسی کشورهای تمدن شرقی در ساحت نظری از وضعیت سوژگی خارج و به وضعیت ابژگی تنزل یافتند و نتیجه بیرونی آن کلونیالیسم یا همان استعمار شد و اینکه انسان غربی در خود احساس و وظیفه اباد سازی کشور مستعمره احساس کرد و مردمان سرزمین مستعمره را فاقد هرگونه توان و ایده سازندگی و تمدن سازی دانست . اما بعد از بحران های وقوع یافته در تمدن غربی در قرن بیستم تفکری تولد یافت که برای کشورهای مستعمره سابق هویتی به نام جهان سوم قایل شد . گفتنی است مفهوم جهان سوم برخلاف امروز که حاوی تخفیف و توهین است در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم حاوی نوعی استقلال طلبی و خود اتکایی و رهایی  و گذار جدید بود وگفتمان غرب زدگی  به معنای نفی غرب شیفتگی با آن پیوند وثیقی برقرار کرد.

 

جهان سوم از مفاهیم واسط و کلیدی در گفتمان اشوری است که در زنجیره مفاهیم مورد استفاده او در شرح و نقد غربزدگی زیاد بکار رفته است . به نظر آشوری جهان سوم که داغ استعمار سیاسی  و اقتصادی غرب را بر پیشانی دارد  فراورده جهانگیری تمدن غربی و فروریختگی فرهنگ ها و تمدن های غیر غربی است  .توده های میلیاردی فقیر و ذلیل و پریشان و بی رگ و ریشه جز حاصل عمل انسان غربی نیست …و این وضعیت این پرسش مهم را ایجاد کرده که غرب چیست و راز قدرت و برتری ان کدام است و چگونه می توان به ان رسید؟  اما انگیزه همه حرکت ها  و جنبش ها در جهان غرب زده و استعمار زده  احساس ناتوانی و زبونی در برابر قدرت غرب است  نه کشف ارزشهای بنیادی تمدن غرب و ایمان اوردن به آن .

داریوش آشوری جنبش غرب ستیزی سال های پس از جنگ دوم جهانی را نوعی چرخش متفاوت ارزیابی می کند و به آن “گذار از شرق به جهان سوم” نام می دهد که  در حقیقت چرخشی است در زمانه ای که در آن بسیاری در فضای جهان سوم گرایی و ضد امپریالیستی – که ریشه دردها را بیشتر در وابستگی می دید – زندگی می کردند.

در گفتمان رایج این دوران جهان سوم مفهومی ایدئولوژیک و سیاسی است در برابر جهان دیگر. جهان سومی هم کسی است که به دنیایی تحقیرشده، تحت سلطه، استعمارزده تعلق دارد. هویت جهان سومی همزمان به این معناست که ریشه دردها و زخم های تاریخی و امروزی جامعه و مردم را باید در خارج از مرزها جست.

این گرایش (نظریه وابستگی) زمانی در فضای روشنفکری و علوم انسانی بخشی از مناطق جهان از جمله در امریکای لاتین هم گفتمان غالب بود. بسیاری از روشنفکران آن دیار هم همه مشکلات جامعه را یکسره حاصل سلطه خارجی و امپریالیستی می دانستند.

به نظر داریوش اشوری  گفتمانِ  غرب‌زدگی‌ در ایران‌ نمودی‌ از طغیانِ روشنفکری‌ جهانِ سومی‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ «خود» و اصالتِ گم‌شده‌ی‌ «خود» بود. از دیدگاهِ امروزینِ  ‌، یک‌ طغیانِ کین‌توزانه‌ی‌ جهانِ سومی‌ بود، با مایه‌ای‌ تُنُک‌ از فلسفه‌ و علومِ اجتماعی‌ و تاریخی‌. آل‌احمد هم‌ آدم‌ اصیلِ دردمندی‌ بود در عذاب‌ از وضعِ حقارت‌بارِ «جهانِ سومی‌» خود، به‌ویژه‌ در شرایطِ سیاسی‌ پس‌ از کودتای‌ بیست‌ و هشتِ مرداد. به‌ همین‌ دلیل‌، در برخورد با فردید، مفهومِ غرب‌زدگی‌ را که‌ او آورده‌ بود،  ازاو قاپید و نشانه‌شناسی‌ دردِ خویش‌ یافت‌ و با شتاب‌زدگی‌، با زبانِ پرجوش‌ـ وـ خروشِ خود، با دانشِ سطحی‌اش‌ از اقتصادِ و جامعه‌شناسی‌ مارکسیست‌ ـ لنینیستی‌، و با حسرتِ نهفته‌ای‌ که‌ به‌ زندگانی‌ دینی‌اش‌ در نوجوانی‌ داشت‌، کتابی‌ ساخت‌ و پرداخت‌ که‌یکسره‌ نفی‌ «تمدنِ مدرن‌ با همه‌ی‌ الزاماتِ آن‌» نبود، بلکه‌ آیینه‌ی‌ ذهنیتِ گیر کرده‌ میانِ دو جهانِ فرهنگِ سنتی‌ و جهانِ مدرن‌ و فرهنگِ آن‌ است‌ ــ که‌ اشوری ان  را وضعِ «جهانِ سومی‌» می‌نامد . [۷]

 

او از جمله به کسانی که شرق شناسی را چشم بسته و از سر کین توزی یکی از ابزارهای چیرگی امپریالیسم غرب بر مردم دیگر قاره‌ها می‌دانستند خرده می گیرد. چرا که این مخالفت هرگز نمی‌توانست از پوسته‌ مبارزه‌گری کین‌توزانه‌ خود به در آید و رنگ نقدگری علمی و فلسفی بگیرد.

 

او معتقد است به جای دشنام دادن به شرق شناسی شاید بهتر بود نگاهی هم به گذشته علوم انسانی در ایران انداخت که هرگز جز به صورت بسیار ناپخته و بی روش در حد گردآوری مشتی اطلاعات پراکنده، وجود نداشت.

 

نفرت‌ ورزیدن‌ به‌‌ تاریخ ،‌ اسلام ستیزی کور، اسلام را در مقامِ مسؤولِ نکبت‌زدگیِ ما دانستن و یا “باد انداختن‌ به‌ آستین‌ ژنده‌ی‌ خود با ساختن‌ و پرداختن‌ یک‌ تاریخِ سراسر پرافتخار” هم نوعی واکنش کین توزانه است. به نظر او “ما هنگامی‌ از بیماری‌ روانی‌ ـ فرهنگی‌ “غرب‌زدگی‌” آزاد خواهیم‌ شد که‌ از آن‌ نگاهِ حسرت‌ و نگاهِ نفرت‌‌‌ رها شویم‌، و جایگاهِ پیرامونی‌ خود را در متن‌ تاریخِ جهانی‌، با همه‌ کم‌ـ وـ کاستی‌ها و کج‌ـ وـ کولگی‌های‌اش‌، بتوانیم‌ به‌روشنی‌ بازشناسی‌ و تعریف‌ کنیم‌.

 

او مشکل اصلی را  فقدان تفکر دانسته می گوید:

آنچه ما بدان نیازمندیم تفکر منظم تئوریک و فلسفی است که همچون سلاحی و متری و معیاری ما را به کار آید برای ارزیابی ِآنچه در دور و بر ما در قالب ملـّی یا در مقیاس جهانی می‌گذرد. و دریغ که در این زمینه بسیار خام و سست ایم. ما به این نیازمندیم که میراث فرهنگ و فلسفه و علمِ غربی را آنقدر وارد کنیم و آنقدر به آن آشنا شویم که به صورت بومی درآید.

 

داریوش آشوری نیز همانند آل احمد می پندارد اکنون وقت آن است که «به خود آییم» و نگاه مان را از وابستگیِ اقتصادی برداریم و به «فرهنگ» بدوزیم. پس پرسش آشوری همان پرسش آل احمد (و به تعبیری پرسش ِ مرکزی ِهمه روشنفکری ِمعاصر ایرانی از مشروطه به بعد) است که عبارتند از :

 

  • چرا ما به عنوان یک ملت، یا شرق مسلمان در مجموع، در طول یک مسیر تاریخی ِچند قرنه، به چنین زبونی و حقارت و پاشیدگی دچار آمدیم، در حالیکه غرب یا اروپای مسیحی در همان زمان به مدارجی عالی از قدرت و فرهنگ دست یافت؟ در همه زمینه‌های کردار و سنت و فرهنگ و طریق معاش، غرب اصل شد و شرق فرع؟

 

  • چرا «ما» ، از دیدگاهی «تاریخی»، چنین «زبون، حقیر، و وامانده» شدیم؟ آیا می‌توانیم بدون این آسیب‌شناسی ِفرهنگی، دریابیم چرا در انتهای قرن بیستم در ایران یک «انقلاب اسلامی» روی داد و چه چیز هویت امروزین ما را می سازد؟ یا برای فردا «چه باید کرد»؟ آیا بدون این آسیب‌شناسی ِفرهنگی، روشنفکران (روشنگران) می‌توانند بر طرز فکر مردمان ِخود تأثیر بگذارند؟

 

در میان دو اردوگاه از روشنفکران ایرانی که یکی ریشه‌های مشکلات را «امروزین» و ثمره استعمار ِغربی می پندارد (کم وزنی ِتاریخ گذشته)، و دومی که ویژگی‌های تمدن شرقی یا فرهنگ اسلامی را اساس ِکار قرار می‌دهد (بار ِگران ِتاریخ)، داریوش آشوری به گروه دوم نزدیک تر است.

 

می‌توان گفت گروه دوم است که «خود» را جدی‌تر در ترازوی سنجش می‌گذارد و تلاش دارد مشکلات خاص و بومی ما را به ساحت «اندیشه» و خودآگاهی ِتاریخی بیاورد، حال آنکه استعمارستیزان ِ دسته ی اول در سطح شنا می‌کنند و تنها خاشاک روی آب را می بینند  . [۸]

 

 

با وجود گذشت ۶۰ سال همچنان غرب زدگی مفهومی است که داریوش اشوری با ان گلاویز است و می گوید: (( مفهومِ غرب‌زدگی‌ برای‌ من‌ همچنان‌ مفهومی‌ست‌ روشنگرِ وضعِ تاریخی‌ ما. یعنی‌ وضعِ گذار از جایگاهِ تاریخی‌ ـ جغرافیایی‌یِ اسطوره‌ای‌ ـ افسانه‌ای‌، در مرکزِ جهان‌ ــ که‌ ویژگی‌ همه‌ی‌ تاریخ‌های‌ اسطوره‌ای‌ ـ افسانه‌ای‌ست‌ ــ به‌ جایگاهِ تاریخیِ پیرامونی‌ در بسترِ تاریخِ جهانی‌ با مرکزیتِ غرب‌. و از جغرافیای‌ افسانه‌ای‌ به‌ جغرافیای‌ پیموده‌ شده‌ و سنجیده‌ به‌ دستِ اراده‌ی‌ جهانگیر و ذهنیتِ علمی‌ مدرن‌، که‌ نخست‌ در غرب‌ پدیدار شده‌ است‌. من‌ این‌ گذار را زیرِ عنوانِ «گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» فرمول‌بندی‌ کرده‌ام‌. این‌ گذار، که‌ افقِ جهان‌نگری‌ و بنیادهای‌ فرهنگی‌ دیرینه‌ را به‌ پرسش‌ می‌کشد و به‌ بحران‌ دچار می‌کند، ناگزیر روان‌پریشی‌آور است‌، خواه‌ از سرِ غرب‌شیفتگی‌ باشد خواه‌ غرب‌گریزی‌ یا غرب‌ستیزی‌. گرفتاری‌ در چنگالِ عقده‌های‌ حقارت‌ ــ که‌ زاینده‌ی‌ انواعِ مگالومانیاها و مالیخولیاهای‌ تاریخی‌ نیز هست‌ ــ از پی‌آمدهای‌ آن‌ است‌. چنین‌ وضعِ روانی‌ یا نگاهِ حسرت‌ به‌ غرب‌ دارد یا نگاهِ نفرت‌. ما هنگامی‌ از چنین‌ بیماری‌ روانی‌ ـ فرهنگی‌ آزاد خواهیم‌ شد، یعنی‌ از «غرب‌زدگی‌»، که‌ از آن‌ نگاهِ حسرت‌ و نگاهِ نفرت‌ رها شویم‌، و همچون‌ انسان‌ آزاد و مسؤول‌، جایگاهِ پیرامونی‌ خود را در متن‌ تاریخِ جهانی‌، با همه‌ کم‌ـ وـ کاستی‌ها و کج‌ـ وـ کولگی‌های‌اش‌، بتوانیم‌ به‌روشنی‌ بازشناسی‌ و تعریف‌ کنیم‌. برای‌ چنین‌ فهمِ تاریخی‌ ناگزیر باید به‌ سیرِ هبوطی‌ «از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» پایان‌ بخشیم‌ و از نظرِ شیوه‌ی‌ نگاه‌ به‌ تاریخ‌ و افق‌ فهم‌ تاریخی‌ غربی‌ شویم‌، یعنی‌ معنای‌ ابژکتیویسمِ علمی‌ و فلسفیِ مدرن‌ را درک‌ کنیم‌ معنای‌ دیگرِ سخن‌ من‌ رهایی‌ از «کین‌توزی‌»  است که‌ من‌ از نیچه‌ وام‌ می‌گیرم‌. کین‌توزی‌ نسبت‌ به‌ خود و گذشته‌ و تاریخِ خود در مقامِ مسؤولِ وضعِ کنونی‌ «ما» (آرامش‌ دوستدار و حرف‌های‌ او در باره‌ی‌ «ما» و تاریخِ ما، برای‌ مثال‌)، یا کین‌توزی‌ نسبت‌ به‌ «غرب‌» و امپریالیسم‌ و کولونیالیسمِ آن‌، یا اومانیسم‌ و «فسادِ اخلاقی‌»اش‌ از دیدگاهِ دیگر، در مقامِ مسؤولِ نکبت‌زدگیِ ما، و باد انداختن‌ به‌ آستین‌ ژنده‌ی‌ خود با ساختن‌ و پرداختن‌ یک‌ تاریخِ سراسر پرافتخار و، از جمله‌، بیرون‌ آوردنِ «نخستین‌ اعلامیه‌ی‌ جهانی‌ حقوقِ بشر» از آستینِ کورشِ کبیر. یا آن‌ سرِ دیگر این‌ داستان‌، یعنی‌ نفرت‌ ورزیدن‌ به‌ این‌ تاریخ‌ و شبانه‌روز تُف‌ کردن‌ به‌ آن‌ (ناصر پورپیرار، برای‌ مثال‌). از این‌ دیدگاه‌، غرب‌زدگی‌ و ضدِ غرب‌زدگی‌ ما، به‌ نظرِ من‌، برامده‌ از این‌ روان‌شناسی‌ کین‌توزی‌ست‌ که‌ جلوگیرِ نگاهِ روشن‌ به‌ وضعِ خود و پذیرشِ آن‌، و چاره‌اندیشی‌ برای‌ آن‌، به‌ عنوانِ انسانِ آزاد و مسؤولِ وضعِ خویش‌ است‌، نه‌ انسانِ ذلیلِ «مظلوم‌»ِ اسیرِ چنگالِ گذشته‌ و تاریخ‌ و بازیچه‌ی‌ دستِ هر باد.  )) [۹]

این خوانش از غرب زدگی در ارای داریوش شایگان و اخیرا در نظرات رضا داوری اردکانی هم باز تعریف شده است . بدین معنا که غرب زدگی دو سر دارد . یک سر ان معنای متعارف غرب زدگی است که همان غرب شیفتگی اشت اما سر دیگر غرب ستیزانی هستند که کین توزرانه به غرب می نگرند و وجه مشترک دو سر طیف جهل و نادانی به وضعیت غرب است و برای اینکه این معنا روشن شود معنای کین توزی را را بیشتر مورد توجه و تبیین قرار می دهد.

داریوش آشوری برای بیان روانشناسی روشنفکر جهان سومی واژه “کین توزی” روسانتیمان  ، را از نیچه و ماکس شلر (فیلسوف آلمانی) وام می گیرد.

کین توزی در برداشت او احساس دشمنی از سر احساس ضعف یا حقارت نسبت به کسی است که او به عنوان علت ناکامی خود می‌شناسد.

“روسانتیمان” اگویی است که از طریق بوجود آوردن دو هویت و یا دو نظام ارزشی آشتی ناپذیر (خودی و دیگری) دشمنی می‌آفریند تا خود را از احساس گناه‌‌ رها کند وجود این “دیگری” بعنوان  عامل بدبختی کمک می کند تا احساس حقارت و نفرت سمت و سو یابد.

بدین گونه است که دشمنی با غرب “مادی” و “فاسد”  ؛ با بازگشت به خویش و بازیافتن اصالت فرهنگی و دینی و “معنویت” از دست رفته همراه می شود .

کین توزی در نگاه آشوری رفتاری هیجانی و احساسی و برخاسته از “وجدان شوربخت” است و فاقد پایه های فلسفی-تاریخی استوار و معتبر.

 

اشوری این پرسش را مطرح می کند انسانی‌ که‌ بر اثر کنش‌ انسان‌ مدرن‌، در وضعِ هبوط‌ «از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» قرار گرفته‌، چه‌ گونه‌ می‌تواند به‌ وضع‌ خود خودآگاهی‌ علمی‌ و فلسفی‌ پیدا کند و به‌ یاری‌ آن‌ از چاهی‌ که‌ در آن‌ هبوط‌ کرده‌ به‌ در آید؟  ودر پاسخ می گوید: با دانش‌اندوزی‌ برگذشته‌ از کین‌توزی‌ و  با گذر از غرب‌زدگی‌ به‌ سوی‌ «غربی‌» شدن‌ با دلیری‌ و روشن‌بینی‌ تمام‌. برای‌ گذار از غرب‌ هم‌، چنان‌ که‌ آرزوی‌ غرب‌ستیزان‌ ما بوده‌ است‌ ( اشاره او به غرب ستیزان بطور مشخص جلال ال احمد و علی شریعتی است  ) نخست‌ باید به‌ غرب‌ رسید و این‌ در ساحتِ اندیشه‌ و زبان‌ به‌ هیچ‌ روی‌ آسان‌ نیست‌، بلکه‌ کوششی‌ جمعی‌ می‌طلبد، به‌ رغم‌ همه‌ی‌ اوضاعِ ناسازگار، امّا با رنج‌ و ریاضتِ و پایداری‌ و انضباطِ بسیار، با گردن‌ نهادن‌ به‌ ارزش‌های‌ اخلاقی‌ ضروری‌ برای‌ آن‌، در جهتِ هدفی‌ روشن‌ و غربی شدن هم در اندیشه اشوری به معنای غرب شناسی و غرب اگاهی است که همزمان با خود اگاهی می تواند راهگشا باشد هر چند او به این صراحت از این واژگان استفاده نمی کند.

شاید کلیدی ترین نکته اشوری در بحث غرب زدگی این باشد که به نظر او اگر دوسوی نظریه غرب زدگی را “غرب” و” ما “بدانیم هیچ تصور درست و دقیقی از غرب و ما وجود ندارد و به همین خاطر غرب زدگی بر بنیادی نا استوار قرار گرفته است و در درون خود دوران می کند و راه به بیرون نمی تواند بگشاید.[۱۰]

 

نتیجه گیری :

داریوش اشوری بعنوان یک نویسنده و مترجم و پژوهشگر با تجربه و متواضع جایگاه مهمی در تاریخ نگاری اندیشه در ایران دارد.  واجد اثار و تجربه و مشاهدات ارزشمندی از سیر تحولات فکری ایران دست کم در هشتاد سال اخیر است . عدم وابستگی به جریان های سیاسی روزمره و زود گذر و پرهیز از مجادلات گذرا موجب شده است مخاطبان اشوری با متفکری ارام و عمیق و اثر گذار مواجه شوند هر چند همین خصلت گاهی موجب ابهام در دیدگاههای او و پاسخهای مجمل او به پرسشهای اساسی مخاطبانش شود. تمرکز داریوش اشوری بر مفهوم غرب زدگی در نیم قرن اخیر از هوشمندی او و دغدغه ایران او حکایت دارد زیرا غرب زدگی داستان همه شاخه های اندیشه و تفکر در ایران است .مانند سنت و مدرنیسم و روشنفکری و تجدد و پیشرفت و تحجر و عقب ماندگی و … که بدون اگاهی به گفتمان غرب زدگی نمی توان پرده از ان برداشت . به نظر من کار سترگ اشوری در نیم قرن اخیر این بوده که در طیف وسیعی از مفاهیم مرتبط با غرب زدگی که از غرب شیفتگی و غرب گرایی اغاز می شود و بعد از غرب زدگی به غرب ستیزی می انجامد روشنفکران و پژوهشگران ایرانی را با مفهوم غرب شناسی و غرب اگاهی همزمان با خود اگاهی و ایران شناسی اگاه کرد. به عبارت دیگر داریوش اشوری به درستی به دیالکتیک بین غرب اگاهی و خود اگاهی برای فهم هر کدام از این اگاهی ها قایل است  بدین معنا که هویت امروزین ما بدون غرب اگاهی ممکن نیست و غرب اگاهی نیز بدون خودشناسی و ایرانی شناسی میسر نیست . هر چند این مسیر کاری بس صعب و طاقت فرساست اما جز این روش راهی برای شناخت وضعیت مان وجود ندارد.

 

 

 

 

 

[۱] – گفتگوی اشوری با مجله بخارا شماره ۷۴

[۲] – ما و مدرنیت ، داریوش اشوری(تهران :صراط ؛۱۳۷۷)

[۳] –  «مدرنیته آشفته ایران؛ بحث درباره میراث احمد فردید» گفت‌وگوی علی  میرسپاسی با داریوش آشوری درباره زندگی و آرای احمد فردید

[۴] – بخارا

[۵] – گفت و گو با داریوش آشوری، “اشاراتی به غرب زدگی و اشتباهات آن”، فردوسی، شماره ۸۵۷، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۷، ص ۹.

[۶] – قبلی

[۷] – ما و مدرنیت ,صص ۱۳۳-۱۴۴

[۸] – سعید پیوندی ؛ درگاه بی بی سی فارسی به مناسبت ۷۵ سالگی داریوش اشوری

[۹] – گفتگو با بخارا

[۱۰] -ما و مدرنیت ص ۱۳۹

دکتر امیر دبیری‌مهر

امیر دبیری مهر متولد 1356 در تهران، دانش اموخته علوم سیاسی در مقطع دکتری است و از سال 1374 تا کنون در حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای به پژوهش و تدریس مشغول است. وی تا کنون پژوهش‌ها، مقالات، سخنرانی‌ها و گفتگوهای مطبوعاتی و رادیویی - تلویزیونی متعددی انجام داده است که دسترسی به برخی از آنها از طریق درگاه اینترنتی اندیشکده خرد میسر شده است. ریاست انجمن اندیشه و قلم از جمله مسئولیت‌هایی است که این عضو پیوسته انجمن علوم سیاسی ایران هم اینک عهده‌دار آن است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =

دکمه بازگشت به بالا