کتاب داشتن یا بودن؟ نوشتهٔ اریک فروم را رضا اردلان ترجمه و خلاصه کرده است.داشتن و بودن ۲ روش متفاوت برای زندگیکردن است. نویسنده با عنوان این کتاب از شما میپرسد که بین داشتن و بودن، کدام یک را انتخاب میکنید؟
اریک فروم معتقد است هستی اساسی زندگی آدمها بر ۲ نوع استوار است؛ داشتن و بودن. انسانها برای زندگیکردن چارهای ندارند جز آنکه یکی از این ۲ شیوه را انتخاب کرده و بر اساس آن پیش بروند. آنچه امروزه در سرتاسر جهان قابلمشاهده است، نشان میدهد که فرهنگِ «داشتن» بر «بودن» غلبه کرده و همین الزام به داشتن، زندگی شخصی و اجتماعی افراد را تحتالشعاع قرار داده است و متاسفانه به فرهنگ غالب تبدیل شده و نفع جهان مصرف گرای سرمایه داری در استمرار همین جهان بینی است . اریک فروم در این کتاب در سال ۱۹۷۶ انقلابی اجتماعی از منظر روان شناختی ایجاد کرد و کوشیدبه مخاطب کمک کند نگاهش به زندگی را تغییر دهد و شادتر و آسانتر و اصیلتر زندگی کند. در نگاه اول ممکن است هر کسی داشتن را یکی از شروط بدیهی زندگی بداند؛ ما برای آنکه بتوانیم زنده بمانیم و به زندگی خود ادامه دهیم، لازم است چیزهایی داشته باشیم، مثل خانه، غذا، امنیت. همچنین برای آنکه خوشحال باشیم، دلمان میخواهد چیزهای دلخواهمان را به دست آوریم و برای رفاه بیشتر نیز که آرزوی هر کسی است، باید ثروت زیادی داشته باشیم. تمام این داشتنها بدیهی و منطقی به نظر میآیند، امّا در طول این کتاب متوجه میشوید که بخش اعظمی از این موارد، بر خلاف اصول انسانی و چهبسا آسیب زننده هستند.برای مثال رابطهٔ افرادی که به داشتن می اندیشند مبتنی بر رقابت و ترس است. زیرا فرد خود را چیزی می داند که دارد از این رو مثلا در تصادف ها خشمگین می شوند زیرا خسارت به مال خود را برابر با نیستی خود می دانند. حرص و آز صفات برآمده از جهان بینی داشتن است و خود را در خست و سودجویی و زن بارگی و مردبارگی نشان می دهد. آزمندی روانی برخلاف طمع جسمی نقطه سیری و ارضا ندارد و هر چه بیشتر به دست می آورداحساس افسردگی و تنهایی و بیزاری بیشتری پیدا می کند. این افراد از آنجا که وجود خود را در داشته های خود می بینند بخاطر ترس از مرگ و نیستی دائم به دنبال داشتن بیشتر هستند تا در خیال خود از نیستی نجات یابند. در این مناسبات افراد قوی تر، حریص تر و افراد ضعیف تر، حسود ترند. چه می شود چنین جامعه ای ؟؟!!!
به طور کلی، زندگی بر مبنای فرهنگِ داشتن و زندگی بر مبنای فرهنگِ بودن با یکدیگر تمایز دارند؛ نوع اول یعنی زندگیِ متمرکز بر اشیاء و مالکیت و تفاخر و نوع دوم یعنی زندگیِ متمرکز بر انسان و تماشا و لذت های موجود. زمانی که انسان کلیه امور را بر اساس میل خود به تصاحب کردن پیش ببرد، به تدریج میبینیم که خودش را با داراییهای مادیاش معرفی میکند زیرا در درون تهی است و چیزی برای عرضه ندارد. فقر درونی او را می آزارد و رو به خود نمایی با تجملات می آورد.
ریشه چنین رفتاری از آنجا ناشی شده که ما آدمها فکر کردیم میتوانیم صاحب هر چیزی که میخواهیم، بشویم. بنابراین تصاحب، تملک، به دست آوردن و داشتن به یکی از مهمترین ارزشهای انسانی در جامعه تبدیل شده است. حتی میتوان گفت امروزه سرمنشأ تمام ارزشها، همین داشتن است. آدمها دیگر قادر نیستند جهان و هر چه را در آن وجود دارد، به عنوان چیزهایی که متعلق به همگان است در نظر بگیرند؛ پس مسابقه بزرگی راه انداختهاند تحت عنوان «چه کسی بیشتر از همه دارد؟»
فرهنگ شرقی بر خلاف فرهنگ غرب، هنوز اندکی از این دیدگاه سمّی در امان مانده و این مصونیت را مدیون آموزههای بودائی و عرفانی و تصوف است. برای مقایسه این دو فرهنگ میتوان از مضمون یکی از اشعار «باشو» شاعر ژاپنی، استفاده کرد: تصور کنید در حال قدم زدن هستید که در مسیر، توجهتان به یک گل زیبا جلب میشود. فردی که اساس زندگیاش داشتن است، با دیدن یک گل زیبا میخواهد که آن را از ریشه کنده و برای خود داشته باشد؛ پس آن را میچیند، به خانهاش میبرد و تماشا میکند. چنین کسی فکر میکند برای درک زیبایی یک گل، حتماً باید آن را در اختیار داشته باشد؛ امّا راه بهتری هم هست. اگر آدم بتواند تماشا کردن را در خود تقویت کند، آنگاه با دیدن یک گل زیبا، آن را نمیچیند. بلکه میتواند ساعتها آنجا بایستد، گل را تماشا کند و زیبایی آن را درک نماید. در این صورت، آن گل زیبا به اختیار یک شخص در نیامده و امکان اینکه رهگذران دیگر نیز آن را ببینند و از زیباییاش لذت و بهره ببرند، وجود دارد.
امیر دبیری مهر
کتاب ««داشتن یا بودن؟»را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/128609